دست نوشته ها
دست نوشته ها

دست نوشته ها

زیبایی های دیروز تهران (عکس)



تهران از صبح تا شب بارانی، برفی، پر از مه و فوق العاده زیبا بود. کوله پشتی رو برداشتم رفتم حیاط، از گودال آب مورد علاقم کنار موزائیک های باغچه عکس گرفتم حرکت کردم به سمت توچال، از پارکینگ توچال به بالا برفی و پر از مه غلیظ بود، مهی که تا شب برقرار بود و جلوه خاصی به کوه و برف و نورها و سایه ها داده بود..


چرا باید سن خانم ها را کمتر گفت؟!

خانم سین از ۱۸ سالگی اروپا درس میخونده، پس از چند ده سال! فارغ التحصیل شده برگشته ایران. در یکی از دورهمی ها در جمع فامیل، در مورد سن و سال خانم سین اشتباه حدس زدم و پنج سال! سنش رو بیشتر گفتم و اما بعد... پس از چند روز، از این شُکِ اشتباه حدس زدنم درباره سن و سالش اومده بیرون و برام چندتا ایبوک، مطالب و مقالات آموزشی فرستاده با عناوین "بیشعوری"،"انجمن بی شعورها و پوست سیب زمینی"،"افسانه حیواناتِ دوپا"،"انسانم آرزوست"،"حرامزادگان مشهور تاریخ!"


هیچی آقا، هیچی.. مقالات رو خوندم فهم و شعورم رفت بالا، شعورم بقدری زیاد شده که همین تازگیا تو کوه یه خانم مجردِ پرانرژی و خندانی که سنش ازم بیشتر بود پس از دقایقی گفتگو درباره کوهنوردی و کوهستان، پرسید فکر میکنی چندسالم باشه؟ منم ترسان، لرزان و نگران و جدی و با فکر به اینکه ایکاش قبل از پرسیدن این سوال حساسش خودمو پوشک بزرگسال میکردم!، گفتم تو حدس زدن سن و سال خوب نیستم اما مطمئنم ازم کوچکتری! در کمال ناباوری با گفتن همین یک جمله ساده، بقدری ازم خوشش اومده که هرموقع هرجا حتی نزدیک به کوهنوردان دیگر، منو میبینه بدون هیچ خجالتی میگه: خیلی دوسِت دارم! پریشب هم با دوستاش بود منو دید لباشو غنچه کرد، کف انگشتاشو گذاشت رو لباش برام بوس فرستاد! واکنش هاش طوری برام عجیب و تا حدی جالبه که، تصمیم دارم دفعه بعد دیدمش کف دستام رو بذارم رو شونه هاش تو چشماش زل بزنم بهش بگم ایکاش یه دخترِ فِنچ مثل تو داشتم، اگه دخترم بودی یه کتاب در موردت مینوشتم به اسمِ "دخترم پریسا در رَحِم!".



جا گربه ای!

اینا قرار بوده گلدون بشه و نشده، حالا تبدیل شده به جا گربه ای، میرن داخلش بین زمین و آسمان میشینن و از هیچی هم نمیترسند. گلدان ها را یا با منبر اشتباه گرفته اند و یا با تخت پادشاهی!


پ.ن:

گربه های مسیر خاکی توچال، برعکس سگهایش که بیشتر مواقع داخل خاک خیس، دنبال زباله میگردند تا خود را سیر کنند. غذاهای خوبی توسط طرفداران گربه ها براشون آورده میشه!!


سوال عجیب یک کوهنورد

ایستگاه ۲ توچال دیدمش، بهم نگاه کرد لبخند زد و یک لیوان نسکافه از فلاسک همراهش برام ریخت.. نیم ساعت پس از آشنا شدنمون پرسید: "دوست داری با یه دختر زیبا تو یه جزیره دورافتاده تنها باشی؟!" گفتم "نه"و رفتم تو فکر اینکه با ۳۶۵ تا دختر تو یه جزیره تنها باشیم و هر روز با یکیشون باشم چقدر خوب میشه و بعد از کمی بیشتر فکر کردن به این نتیجه رسیدم به تعداد روزهای ماه یعنی ۳۰ دختر تو اون جزیره باشه بهتره، زیرا ممکنِ این وسط عاشق یکیشون بشم و ۳۶۵ روز زیاده صبر کنم تا نوبت با عشقم بودن برسه، اما اگه ۳۰تا دختر باشن ۳۰ روز زود میگذره و میتونم زودتر ببینمش... داشتم این محاسبات رو تو ذهنم انجام میدادم که شنیدم داره میگه "آفرین بر تو، حاضر نیستی یه دختر رو بخاطر  تفریح خودت تو یه جزیره دورافتاده آواره کنی"!!!


پ.ن:

در کل بازم کارم درسته! میتونستم ۳۶۵تا دختر رو آواره جزیره کنم اما اینکارو نکردم به ۳۰ دختر تو جزیره قانع شدم!



سگ نگهبان

بنظرم سگ ها دوست دارن صاحب داشته باشند، اینجا آتش درست کردم که این سگه پیداش شد، الان حدود یک ساعته داره برام نگهبانی میده، روباه نزدیک میشه پارس میکنه دنبالشون میکنه فراریشون میده،ظاهرآ لنز سبز رنگ هم گذاشته، خیلی بهش میاد. 


پ.ن: 

این مطلب رو از کنار این سگ دارم ارسال میکنم ، هوا سرد شده، دراز کشیدم زیر پتو، با موبایل تایپ میکنم...