دست نوشته ها
دست نوشته ها

دست نوشته ها

سگ نگهبان

بنظرم سگ ها دوست دارن صاحب داشته باشند، اینجا آتش درست کردم که این سگه پیداش شد، الان حدود یک ساعته داره برام نگهبانی میده، روباه نزدیک میشه پارس میکنه دنبالشون میکنه فراریشون میده،ظاهرآ لنز سبز رنگ هم گذاشته، خیلی بهش میاد. 


پ.ن: 

این مطلب رو از کنار این سگ دارم ارسال میکنم ، هوا سرد شده، دراز کشیدم زیر پتو، با موبایل تایپ میکنم...


نظرات 8 + ارسال نظر
Baran شنبه 23 شهریور 1398 ساعت 23:56 http://hafthflakblue.blogsky.com/

"سگ پاسبان است زندگی
پارس می کند
بی آنکه تو را بشناسد...."

#شمس لنگرودی



من هم با شما موافقم؛"سگ ها دوست دارن صاحب داشته باشند."لذا آسوده بخوابید هاپوی نگهبان بیدار است

بسیار عاااالی
سگه زوزه هم میکشید مدل گرگی، پوزه ش رو بالا میبرد زوزه میکشید، صحنه جالبی شده بود زیر نور ماه شب ۱۴ قمری

Baran یکشنبه 24 شهریور 1398 ساعت 11:55 http://haftaflakblue.blogsky.com/

"ای روباه در کمین من باش
من جاسوس خودمم
و فرصت حمله را به تو اعلام میکنم..."

#شمس لنگرودی


زوزه گرگ و
شغال و خیلی دوست دارمیکی از حیوانات مورد علاقه ام گرگِ،زوزه گرگِ زیر نور ماه
ممنون بابت به تصویر کشیدن زوزه اش و
ماه شب ۱۴ دیشب رو پاگرد پله ها قدری به تماشای ماه ایستادم.نورش زیبا بود

یادمه وقتایی که داداشم اینا رو رو پا می زاشتن،که بخوابوننشون،میگفتن،شال؟بیا سعید بخور.شال همون شغالِ.که مثلا سعید نمی خوابه بیاد بخورتش.سعیدمونم فورا چشاشو می بستمنم میگفتم،سعید بیدار شو ،اینا دروغ میگن،شال تو رو نمیخوره،مرغ خروس میخوره.سعید مونم چشاش و
وا میکرد،یا علی مدد،از رو پا بلند میشد و
متبسم و شنگول دِ برو سمت حیاط
اصن چه معنی داره بچه دوساله رو به زور بخوابونن.اونم بعدناهار که حیاط آقاجان جون میداد واسه شلنگ تخته زدنکه منه چهارساله کلی حواسم بود،که مراقب داداشم باشم

ساده اما پرمعنا، خیلی نکته بینِ شمس لنگرودی
منم همینطور، با صدای گرگ توی کوه برنامه ها دارم.. پاییز زمستون که میرسه تو برف و مه چشم چشمو نمیبینه، میرم یع گوشه صدای گرگ در میارم، خلق الناسیه که مثل خرگوش فرار میکنه در میره، خیلی حال میده
خواهش میشه
عجب خرابکاری بودی. جالب بود حرکتت

jud یکشنبه 24 شهریور 1398 ساعت 14:43

این سگ صاحب داره،صاحبشم لرد ولدمورته!:دی

اگه سه تا سر داشت آره حق با تو بود، اما این یه سر داره فقط چشماش رو لنز سبز گذاشته بیشتر شبیه ربات یا سگِ فضاییِ

Baran یکشنبه 24 شهریور 1398 ساعت 18:49 http://haftaflakblue.blogsky.com/

این شعر از کتاب منتشر نشده یِ"صبح آفتابی تان بخیر گرگ برفی"هست،که من دوقسمتش رو نوشتم،ویک جایی در همین شعر گفتن؛
"آنکه می ترساند،
می ترسد..."
.
.
.
پس شما بلدین صدای وجدانن وسط تابستون دل آدم برا زوزه گرگ تنگ میشه،اصن صدای طبیعت خیلی آرامش بخشه

حالا سمت دهات مون،یه گیاهایی هست،شغال توش پنهان میشه.که از دونه های اون گیاه،تسبی درست میکنن.
بله،الانشم اخلال گرم.یعنی بچه ای بخواد ب اجبار خابونده بشه،بلندش میکنم و
می برم حیاط آقاجان اونقدر حیاط گردی می کنیم،که سرش نرسیده به پشتی خوابش میبره و
تا طلوع خورشید جیکش در نمیاد.
حالا سعید مون دوسال و
دوماه ازم کوچیک ترِ،
اون یکی داداشم که چهارسال و
دوماه ازم کوچیک تره،خلاصه سر دسه بچه گودزیلای اخلال گر

وجدانن اون خلق الناس پا به فرار رو اونقدر عالی به تصویر کشیدین،قهقه ام گرفت.خیلی مرسی بابتش

و آنکه میخنداند خواهد خندید و آنکه میبخشد بخشیده میشود..
صدای طبیعت توچال کامله صدای جغد هست، جیرجیرک ها، شغال ها، وزغ ها، کبک ها، چک چک کوهی و.... که واقعآ آرامبخشه
چه حوصله ای داری و صدالبته چه ثوابی میکنی، بچه رو از کابوس اینکه یوقت نکنه خوابش نبره شغال بیاد بخورتش به طیران الی العرش میرسونی..

یبار صدای گرگ در میاوردم که یهو آخر صدام شبیه یابوعلفی شد اونور دره فهمیدن گرگ نیست صدای یه دختره میومد که با خوشحالی داد میزد "دیدید آدمه دیدید آدمه" شاعر در این باره فرموده" آدم شدن چه آسون گرگ شدن چه مشکل!:خند:

Baran چهارشنبه 27 شهریور 1398 ساعت 22:48 http://hafthflakblue.blogsky.com/

وآنکه: خیلی مرسی آقای همسایه...

بودن با بچه ها رو دوست دارم،گشت گذار باهاشون خیلی فاز خوبی داره.والبته خیلی ام صبوری و مراقبت میخواد که؛به بودن درکنارشون می ارزه

صدای جغد و
سکوت شب یه نمه ترس ناکِ. یادمه هروقت می شنیدم،سرمو زیر پتو پنهون می کردم، انگار نزدیک تر میشد
وخب..صدای طبعیت واقعا آرامبخشِ.که بعد سرو صدای جک جانور،صدای آب جاری و.سکوت شب برفی

آخر صدا و
خوشحالی دختر.....خدای من:))) دوراز جون تون

بچه ها بامزه اند و درسته سروکله زدن باهاشون صبروحوصله میخواد. یکی از کاندیداهای مجلس خونش روبروی ما بود بچشو گذاشته بود پیش مادرش، مادربزرگ پسربچه که موهاشو حنا هم میذاشت حوصله نداشت بچه تا اذیت میکرد کبریت روشن میکرد میذاشت رو لب بچه، کبریت با صدای جلزپلز خاموش میشد! لبهای بچه بیچاره شبیه لب آنجلیناجولی شده بود، بابای بچه بعد از چندهفته که وقت کرد به بچش سر بزنه تعجب کرده بود که چطوری بچش تو این مدت پیش مادر بداخلاقش خوشگلتر شده!

منم اولین بار که تو کوه جغد اومد نزدیکم صبح با صداش بیدار شدم تو حالت خلسه بودم کمی ترسیدم. اومده بود صبحانه موش بخوره. نزدیکم یکی دوتا موش کوهی زندگی میکرد.

اون خوشحالی دختره هم میره تو نامه اعمالم البته اگه قسمت صدای گرگ قبل ترش نره!:خند:

لنز گذاشته؟

لنز نذاشته؟:خند:

Baran جمعه 29 شهریور 1398 ساعت 08:00 http://hafthflakblue.blogsky.com/

چه مادربزرگ بی اعصابی
وچه والدینِبی خیال و بی مسئولی...
اونقدربا گریه های مهرسانا ،نوه ی همسایه مون اعصابم خورد میشه
مامانش میره سرکار:
این بچه همش دم درخونه مادربزگش(خیلی ام بهش می رسن.ولی این مانانش رو می خواد) و
چشم براه مامانش
یه روز رفتم لب پنجره،تامنو دید پرسید،مامانت کو؟گفتم رفته سر کار(مامانم همراه بابام رفته بود سر برنجزارخودمون،که ببینه درچه حالن)،آی خوشحال شدو
بالا پایین پریدبعد پستونک شو ازدهنش کشید و
پرسید،دختر کی هستی؟گفتم،دختر بابامغش غش خندید و
مجدد بپربپر کرد و
بهم گفت،منم دختر بابامم
وبعد پستونک شو چپوند وهِن هِن کنان ،مشغول پستونک خوری شد!
حالا وقتایی میاد دم در،میگه،پیس پیس.که مثلا ما بریم پشت پنجره

آی خوشم میاد خانم لیلاحاتمی توی قراردادهاش تیمار بچه هاشو ذکر میکنه

وقطعا سر صبحانه یادم میاد جغدِ صبحونه اش چیه!واین موشِ ؟همون موش صحرایی اس؟که مِسی و
مخمل مانندِ؟
واین به تصویر کشیدین شما از طبیعت ،آدم یاد سلیمان نبی و
کارتن ها می افته،که انسان با حیوانات صحبت میکنن و
هیچ کدوم از هم نمی ترسن و
در صلح و صفا زندگانی رو زندگی می کنند

وخاطر تون جمع،نامه اعمال تون مث همون برف لای صخره ای که بوسیدین،سفید و
سپیدهولیکن جزء مغربین بوده ایدآقای همساده:)
وخیلی ممنون بابت وقت و
خوصله ای که صرف کردین و
خط ب خط کامنت رو پاسخ نوشتین؛خیلی سپاس بلامیسر

بنظرم سن که میره بالا تحت شرایطی مثل بیماری روحی یا جسمی یا افسردگی یا درد یا کمبود آفتاب و تفریح، اینطور میشن.

بیچاره مهرسانا، هیچی جای مادرو برای بچه ها نمیتونه بگیره. حالا دختربچه های همسایم دونفرن پدرمادرشون میرن سرکار اینام میان میشینن رو پله ها با تبلت فیلمِ مستهجن تماشا میکنن!(بله درست حدس زدی آخر زمونه)

چه بازیگر مسئولیت پذیر و باهوشیِ لیلا حاتمی

نه شبیه موش معمولی هستند و فقط رنگشون خاکیِ. اونم دراصل جغد نیست، شاه بوفِ، حتی خرگوش هم شکار میکنه.

ایشالا که اینطور باشه اما اینم بگم اون برف کوچولوی تنها زیادم سفید نبود، باد و طوفان کمی خاک پاشیده بود رووش!

خواهش میکنم

فاطمه سه‌شنبه 5 آذر 1398 ساعت 15:16

ببخشید من توی کامنت قبلی اسمو عوض کردم. میخواستم ببینم عکس آبی برمیگرده کنار اون اسم یا نه. اینیکی سبزه :دی

قدرت درک سگا خیلی عجیبه. سپاس که گذاشتی بمونه گرم شه

اون با ایمیل برمیگرده. در ضمن ایمیلی که تو سایت gravatar.com ثبت بشه، میشه بجای اون اشکال عکس انتخاب کرد، مثل عکس خودمون یا یه سلبریتی. و با اینترنت های موبایل فعلآ نمایش داده نمیشه چون دامنه های خارجی فیلترن.

سیستم بدن سگ فرق داره نیاز آنچنانی به گرما نداره بویژه اگه در حال تحرک و راه رفتن باشه. موقع خواب البته جای دنجی که باد نمیوزه رو ترجیح میده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد