دست نوشته ها
دست نوشته ها

دست نوشته ها

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق


ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما

ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ ایم
ای بی‌ خبر ز لذت شرب مدام ما

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


برخ اسود

می گویند در زمان حضرت موسی بر بنی اسرائیل هفت سال قحطی آمد. حضرت موسی (ع) با هفتاد هزار نفر از مردم بنی اسرائیل به بیابان رفتند و دعای نزول باران خواندند. خداوند متعال ندا فرستاد که ای موسی چگونه دعای مردمی را که ظلمت گناهان آنها را فرا گرفته و باطنهای ایشان خبیث شده اجابت کنم. موسی مراجعه کن به یکی از بنده های من به نام برخ اسود به او بگو دعا کند تا من اجابت کنم.

موسی سراغ برخ را گرفت مردم نشانی مردی پشمینه پوش و سیاه چهره را به موسی دادند و موسی (ع) او را پیدا کرد و از او خواست تا دعا کند. برخ  این گونه دست به دعا و مناجات با خدا برداشت:

ای خدا مقتضای کردار  تو نیست و مقتضای حلم و حکمت تو نه.

نمی دانم چه شده آیا ابر ها از فرمان تو سر باز زده اند  یا بادها از اطاعت تو بیرون رفته اند یا باران های تو تمام شده؟

یا غضب تو گنهکاران را فرو گرفته. آیا تو آمرزنده نیستی؟

پیش از خلق خطاکاران رحمت خو را خلق کردی و به عفو امر فرمودی.

آیا شتاب در عذاب می کنی و می ترسی بعد ها قدرت عذاب نداشته باشی؟

هنوز دعای او تمام نشده بود که باران همه جا را فرا گرفت. برخ رو به موسی (ع) کرد و گفت دیدی چگونه با خدا مباحثه کردم. موسی (ع) بر  نوع کلام دور از ادب مناجات بنده با خدا عصبانی شد و قصد او را کرد. ندا آمد ای موسی برخ را رها کن او روزی چندین بار ما را می خنداند... :)


منبع: کتاب معراج السعاده