دست نوشته ها
دست نوشته ها

دست نوشته ها

زیبایی های دیروز تهران (عکس)



تهران از صبح تا شب بارانی، برفی، پر از مه و فوق العاده زیبا بود. کوله پشتی رو برداشتم رفتم حیاط، از گودال آب مورد علاقم کنار موزائیک های باغچه عکس گرفتم حرکت کردم به سمت توچال، از پارکینگ توچال به بالا برفی و پر از مه غلیظ بود، مهی که تا شب برقرار بود و جلوه خاصی به کوه و برف و نورها و سایه ها داده بود..


نظرات 8 + ارسال نظر
Baran سه‌شنبه 28 آبان 1398 ساعت 20:07

به به
برف نو سلام

همه ی تصاویر بسی زیباهستن:دست شما درد نکنه بابتشون

جسارتا؟تصویر ششم:درخت اقاقیاست؟
بیدوکاج ها رو هم دوست داشتم،قدیم ها یه چوب بر میداشتیم ،با داداش ها_ قندیل شیروانی میشکستیم
ممنون بابت به تصویر کشیدنِ مه...

سلام بر باران
بنام خالق مه و برف و باران
دست مه و برف درد نکنه که اگه نبودن عکسها هم نبود
شبیه اقاقیاس شاید باشه
قندیل ها شکستنشون کیف میده و کار مفیدی ام هست، بعدتر کنده نمیشه بخوره به سر کسی
هزار متر مکعب از مه های داخل عکس ها رو تقدیم میکنم به شما

Baran چهارشنبه 29 آبان 1398 ساعت 19:12

خیلی ممنون

دست مه و
برف درد نکنه:که پاییز رو زیباتر کردن

بله،کار مفیدی ام هست،واگه یک ردیف شکسته بشن،به سر کسی نمی خوره.مثلا چوب رو از راست به چپ می بردیم؛ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا <--که انگار یک خط مشق کلاس اول نوشتیمبعد میرفتیم سروقت درختا،دوضربه آروم میزدیم،که برفا بریزن و
شاخه ها رو نشکنن.یعنی درعین شیطنت توام کارمفید هم انجام میدادیم
هزار بار بابت این حجم (توی هدیه ام گم شدم،تا چشم کار میکنه مه غلیظِ و
صدای زوزه گرگ میادهیچ چراغی ام سوسو نمی کنه.میدونید؟یک سمت ار حیاط خونه ی روستایی مون همین متر مکعب بود.یه درخت گردو،مابقی آلوچه داشت.چهارفصلش قشنگ بود.یه وقت مه پایین اومده بود گم،تو حیاط مون گم شدم.)مترمکعب از مه:از شما ممنون و
سپاسگزارم

این چیزی که گفتی منو به فکر فرو برد، میشه مسابقه داد و دورتر از قندیل ها ایستاد و با گلوله برفی قندیل ها رو نشونه گرفت. هرکی قندیل بیشتری بندازه برنده میشه. حیف که قدیم به ذهنم نرسید دیگه ازمون گذشته
این سبک ریختن قندیلتون جالب بود. ریختن برفا هم امری بسیار حیاتی و پرثوابه. دوسال پیش تو برف سنگینی که تهران اومد درختای زیتون بزرگ حیاط رو کسی نتکوند نصف یکی از درختا در کمال ناباوری شکست. ایکاش اون روز کوه نمیرفتم و می موندم اون درختا رو میتکوندم..
ناقابل بود
چه حیاط و چه مهی بوده که داخلش گم شدی، برای من این اتفاق تو کوه افتاد بجای قله توچال سر از قله پلنگ چال دراوردم، بدچیزی هم هست گم شدن تو مه تو کوه. باز تو حیاط آدم میشینه یه گوشه جیغ میکشه میان دنبالش، اما تو کوه جیغ بکشی فریاد بزنی گرگ ها میان سراغت

Baran چهارشنبه 29 آبان 1398 ساعت 21:38

مسابقه جذابی میشد.دوست داشتم جزء تماشاچیای مسابقه می بودم
آخیچه حیف شد درختا شکستن
یادمه آقاجان بعضی از شاخه هارو میبست و
از طویله چرم می آورد،می مالوند به شاخه ی شکسته.بهار که میشد،به قولش،شاخه جوش می خوردو
شکوفه میداد و...

شما سراز پلنگ چال درآوردین،
من از قلعه گاوهای حیاطجیغ بزنم گرگ نمیاد.احتمال ریزش برف هستولیکن اونقدر پای درخت گردو میشینم تا مه پراکنده شه

چرا فقط تماشاچی؟ میتونستی قندیلا رو بذاری تو گلوله های برفی بزنی به خلق الناس، ادب بشن
کار جالبی بوده
خوب جایی سردراوردی گرم و نرم

انه چهارشنبه 29 آبان 1398 ساعت 23:28 http://manopezeshki69.blogsky.com

چجوری پست میذاری واسه من اصلا بلاگ اسکای نمیاد

اینجا هم همینطوره، فقط با اینترنت ایرانسل بلاگ اسکای باز میشه

Baran پنج‌شنبه 30 آبان 1398 ساعت 10:48

هیچ وقت این کارو دوست نداشتم.راه رفتن تو برف و
توی شالیزار یخ زده رو دوست دارم.بازی با گلوله برفی اصلا دوست ندارم.خصوصا به دیگران زدن رو

بله،
چون سرش مابین = <--دوتا چوبی که مث مساوی بودو
میدونستم درامانم و
بهم شاخ نمی زنه.تونستم مژه هاش رو فیس تو فیس ببینم
والبته چشم تو چشم شدن با حیوانات خیلی فاز خوبی داره

شالیزار یخ زده لیزه یجوریه، اصلآ چجوریه؟!
امروز دانشجوهای دخترپسر دانشگاه شهید بهشتی کوه بودن با برف انقدر همو زده بودن خیس شده بودن رحم نمیکردن میزدن تو صورت. واقعآ این چه کار احمقانه ایه

خدا شانس بده، حالا اگه من بودم گاوه مثل شتر تف مینداخت روم.
چشم تو چشم شدن با حیوانات امری پسندیدس بشرطی که خرس نباشه که اگه باشه واویلا!

انه پنج‌شنبه 30 آبان 1398 ساعت 13:12 http://manopezeshki69.blogsky.com

برا من با نت ایرانسلم باز نشد

الهی شکر یه کامنت برات گذاشتم هرچی دیرتر ببینیش برام بهتره

Baran جمعه 1 آذر 1398 ساعت 10:39

بله،درسته؛شالیزار یخ زده لیزه.ولیکن ببایستی راه رفتن روی یخ رو ،مثال اون راننده ترانزیت های نقشه خون(مثلا شمال۴۵.جنوب۳۵::)بلد باشی.لذا با بیش دقتی به طرز راه رفتن اردک ها و
غازها(اگه بدونین بچه غازها و
اردک های عجول و
بازیگوش چقدر بامزه لیزو
فر میخوردن)یاد گرفتیم لیز نخوریم.

چی شده؟که یخه شالیزار تَرک برداشت و
با چکمه ،تا زانو رفتیم توآب یخ!که انگار توی دیگ یخ دربهشت ایستادیم
به ثانیه نگذشته دور از جون تون ب سگلرز افتادیم و
داداش هامون مث ابربهار می ریختن.
گفتیم جای گریه ،بیایین منو بکشین بیرون.پاهام یخ کردن
از بابا مامان ترسیده بودن.یعنی فکر کرده بودن،من میرم بهشون میگم،اینا (داداش ها)جفت پا پریدن روی یخ .که یخ!عین چاقو و
هندونه ی دونیم شده شده و
شلاپی چاله یخی تبدیل شد.هنو بعد سالها...صدای ویژِ ترک خوردن و...یادم مونده.عین توی فیلم ها بود.خیلی هیجان انگیز..

گلوله ی برفی توی صورت هم

خدا به شمام سلامتی و
دلخوشی های بسیار بده...

گمون نکنم این ورا خرس باشه(چرا چرا،امکانش هست حیوان خونگی یکی ازاین ویلانشین های روستا باشه)یادمه وقت برگشتن از روستا،توی جاده با گرگ دانایی چشم تو چشم شدم.کنار جاده بود و
چشای براق و
پرگفتگویی ام داشت

بنظرم رو یخ نباید ایستاد باید سینه خیز رفت!
یکی از بدترین اتفاقات تو سرما همین شکستن یخ و افتادن تو گودال آبِ . تو تابستون هم که میرم داخل رودخونه ای با آب سرد اون دقیقه اول سخته چه برسه تو پاییز زمستون اول بهار باشه
اما در کل دور از جون اتفاق جالبی و هیجان انگیزی بوده!

وضعیت فرهنگی بی فرهنگی طوری شده اگه بگن طرف تو ویلاش اژدها نگه داری میکنه نه تنها باور میکنم بلکه تعجب هم نمیکنم
تو ماشین بودی؟ باید پاتو از پنجره ماشین میاوردی بیرون میزدی تو پوزه ی گرگِ

Baran جمعه 1 آذر 1398 ساعت 11:35

اردک ها رو برف قشنگ سینه خیز میرن:))
بله،متاسفانه یکی از بدترین اتفاقاتِ .وخب..وجدانن آدرنالین هیجانش خیلی خوب.البته برای اولین و
آخرین بار.

بله،توماشین بودم.چرا میزدمش؟گرگ مادر بود.میخواست بره اون ور خیابون،ازپرچین خونه ی حاج حسن بگذره و
برسه دم در مرغ دونیش
شصت ثانیه همین جورهمو نگاه کردیم.داداشم زوزه گرگ درآورد،طفلی پا ب فرار گذاشت

سردشونم نمیشه پراشون گرمونرموضدآبه
همون حاج حسن جفت پا رفته رو گرگه:خند:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد