دست نوشته ها
دست نوشته ها

دست نوشته ها

برگ ریزان تابستونی چنارهای خیابان ولیعصر

میگن خزان زودرس وسط تابستان خوب نیست، اما به نظرم خیلی هم خوبه! دیروز از تجریش تا پارک وی پیاده اومدم و این برگ های زبون بسته رو با خش خشِ کیفیت بالا له کردم. تو پاییز نم بارون و رطوبت از کیفیت له کردن و خش کردن برگ های زیر پا اندکی کم میکنه اما در گرمای تابستان، برگ ها خشک و ترد تر هستند و کیفیتِ خش خشِ بالایی دارند. و البته این خزان زودرس که چندسالی است در شهرهای بزرگ مانند تهران و اصفهان اتفاق می افته معایبی هم داره، برگ های سبز درخت ها باعث خنکی و لطافت هوا،  جذب آلودگی و دفع اکسیژن میشوند و با این خزان زودرس در وسط تابستان هوا خشک تر و گرم تر و اندکی آلوده تر خواهد شد. 


پ.ن:

 برگ ریزان زودرس در اواسط تابستان اتفاق می افتد و نشان دهنده اینست که علت اصلی خشک شدن و ریزش برگ ها، گرمای بیش از حد هوای مرداد ماه است. در نتیجه بهترین راه برای مواجهه با این برگریزان تابستانی، کندن چاله پای درختان و آبیاری بیشتر است و متاسفانه تا بحال ندیدم شهرداری درخت ها را، بهتر و بیش ا ز حد معمول آبیاری کند..


خداحافظ گری کوپر!

رومن گاری نویسنده کتابِ "خداحافظ گری کوپر" میگه: "هر چقدر عقاید کسی احمقانه تر باشد، کمتر باید با او مخالفت کرد ...!"


بچه گربه طوسی با چشم طوسی دیده بودید؟

این بچه گربه های تازه متولد شده رو دیروز موقع بازگشت بعد از چشمه ی پایین توچال در حال شیرخوردن کنار مادرشون دیدم، مادرشون هیچ جوره نمیذاشت بهشون دست بزنم (حیف شد)، بچه گربه طوسی با چشم طوسی داخل عکس، خودمونی بود نمیترسید اما سفید مشکیِ خجالتی بود میرفت پشت سر مادرش از دور نگاه میکرد.


پ.ن: 

فردا کسی نمیره توچال؟ اگه رفتید و تمایل داشتید به بچه گربه ها یا مادرشون غذا بدید، براشون خامه سفید پاک که نسبت به خامه های دیگه رقیق تره ببرید یا شیر پرچرب ترجیحآ با مارک کوهپناه و یه ظرف یبار مصرف لبه کوتاه. خونه گربه ها بیست متر قبل از رستوران پاکِ. 



پسرها زودتر به بلوغ میرسند یا دخترها؟!

خودتون قضاوت کنید! سال پنجم ابتدایی مدرسه ای با حیاط کوچک و چندتا درخت چنار بزرگ و پربرگ کنارش، معلم جوان و زیبای دوست داشتنی خانم ق. نیومده بود قرار شد معلم دینی مجردمون خانم الف. مارو ببره اتاق انتهای حیاط مدرسه برامون صحبت کنه، رفتیم نشستیم رو صندلی های تکی، خانوم الف. اومد شروع کرد حرف زدن از مطالب دینی، تا اینکه رسید به مبحث ازدواج! یادم نمیاد اینو که آیا کسی (احتمالآ شادکام) سوال پرسید یا خودش شروع کرد در مورد تولید مثل صحبت کردن، گفت بله بچه ها زن و شوهر شبیه گرده افشانی گلها و گیاهان تولید مثل میکنند و بچه دار میشوند! هنوز حرفش کامل تموم نشده بود که یکی از همکلاسی هام به اسم شادکام (سر این ماجرا اسم خانوادگیش رو هیچوقت نشد یادم بره) یهو گفت بچه ها علت مجرد موندن خانم الف معلوم شد! انقدر خندیدیم خانم الف پاشد رفت. زنگ تفریح هم، برای اونا که نفهمیده بودن ماجرا چیه واحد تنظیم خانواده گذاشتیم، دفتر آورده بودند یادداشت برداری میکردن. حالا ایکبیری ها بزور مشق مینوشتن اما این ماجرا براشون جذابیت داشت با چه عشقی نوت برداری میکردند.

تو همین سال پنجم ابتدایی برعکس ماجرای بالا اینبار معلم دینی خانم الف. نیومده بود، معلم دوست داشتنی و زیبا خانم ق. اومد مارو برد حیاط مدرسه بچه ها بازی کنن، یه صندلی انتهای حیاط کنار درخت چنار بود اونجا نشست برگه تصحیح کنه. یادم میاد دستمو باز و مشت کرده بودم و  دور حیاط با سرعت میدویدم. خانم ق. صدام کرد بهم گفت انقدر ندو میری تو درو دیوار، ۵ دقیقه بعد دیدم نمیشه ندوئم! باز بدتر از قبل شروع کردم دویدن با سرعت بیشتر، از دور بهم یه نگاه خشن کرد با یه جیغ بلند صدام کرد فلانی بیا اینجا، آقا رفتن همانا و یه کشیده ی آبدار خوردن همانا، چک رو که زد یهو دستمو گذاشتم رو صورتم بدون اینکه چیزی بگم خوشحال با گونه هایی از خجالت سرخ شده! رفتم سمت بالای حیاط مدرسه، همون شادکام منحرف ماجرای قبلی با چندتا دیگه از بچه ها اومدن سمتم، شادکام اومد جلو گفت خوش بحالت فلانی کاش من جای تو بودم چک میخوردم بعد دست کشید رو لپ چک خوردم، مالید رو سروصورت و چشماش! (خانوم ق خیلی خوشگل بود یادم میاد چندروز سروصورتم رو نشستم تا یوقت بوی دستش از رو صورتم پاک نشه) خلاصه یکی دو تا از بچه ها که زرنگ تر از شادکام بودن شروع کردن مثل یابو دویدن تو حیاط مدرسه حتی یکیشون حین دویدن به بقیه جفتک هم مینداخت!

پ.ن:
سال اول ابتدایی عاشق معلممون خانم شاملو شده بودم، آرنجمو میذاشتم رو میز کف دستمو میذاشتم زیر چونم زل میزدم بهش گاهی ام چشمامو میبستم میرفتم تو فکر اینکه اگه ازدواج کنیم مشقامو برام بدون غلط مینویسه، همش تو فکر ازدواج باهاش بودم، مشق نمینوشتم نزدیک بود الکی الکی سال اول ابتدایی رفوزه بشم!

عاقبت ترسناک تعطیلی گشت ارشاد!

فکر نمیکنم عجیب تر از این مصالحه تا بحال دیده باشید، این شکایت رسمی یک روز پیش در سایت خریدوفروش ایسام اتفاق افتاده و در انتها ختم بخیر شده و خریدار از پاسخ فروشنده قانع شده که اگر نمیشد، میتونست ضرر مالی و زمانی به فروشنده بزنه و کاملآ حق با خریدار بوده.


پ.ن۱:

عاقبت تعطیل شدن گشت ارشاد ها فقط این نیست بارها دیدم دختران بسیار زیبا با اندام های برهنه شان، شوهرانِ خانم های بخت برگشته را چه در خیابان و چه در کوهستان شمال تهران و چه در مغازه ها، راحت تر از آب خوردن باصطلاح بُر! زده اند و از چنگ همسرانشان درآورده اند و حتی بین این آقایون ربوده شده، پزشکی بود که در توچال به جنتلمن کوهنوردان شهرت داشت! و چندسال تونست در برابر این دختران زیبای برهنه دوام بیاره اما عاقبت در پیست اسکی ایستگاه ۷ توچال توسط یک دختر اسکی باز اغوا شد. گشت ارشاد تهران جاهایی که باید باشه نیست و بیچاره ها را فرستاده اند مناطق حاشیه ای و محلات مذهبی نشینِ تهران!


پ.ن۲:

در ضمن فکر نکنید خیلی با گشت ارشاد موافقم، با اینکه جلف نمیگردم و هیچوقت روم نشد شلوار جین زاپ دار پاره و جذب بپوشم گشت ارشاد به منم گیر داد و خوشبختانه اطلاعات تاریخی که داشتم بکارم اومد و  بهشون ثابت کردم اشتباه میکنند و بیخیالم شدند!


پ.ن۳:

موافق برخورد گشت ارشاد با آقایون هم هستم، برای مثال تی شرت آستین کوتاه برای آقایون ممنوع بشه. بارها تو خیابون و پاساژها خیره شدن خانم ها به عضلات آقایون رو دیدم و حتی تو یه پاساژ، خانم جوانی رو دیدم که میخواست از بین یک پسر و دیوار رد بشه پسر پشت به خانمِ بود و دستش روی دیوار و متوجه نبود، خانمِ بجای اینکه بگه ببخشید میخوام رد بشم، رفت کف دستشو گذاشت رو بازوی پسره و چندثانیه آروم فشار داد! شوهرشم تو همون پاساژ بود! بنابراین موافقم آقایون تو گونی سر بسته در انظار عمومی رفت و آمد کنند!


پ.ن۴:

الان حالتون رو بهم میزنم! یبار یه خانم سانتی مانتال حدودآ بیست و پنج سالِ رو دیدم تو پیاده رو قدم  زنان رفت جلوی در باشگاه بدنسازی آقایون کمی مکث کرد و چندبار نفس عمیق کشید (بوی عرق بدن میومد) یه لبخند رضایت بخش زد، و خوشحال رد شد رفت! درنتیجه گشت ارشاد باید مامور بذاره روبروی باشگاه  های بدنسازی و در صورت رویت برخی خانم ها در این حالت تهوع آور، پودر فلفل بپاشه تو هوا!