دست نوشته ها
دست نوشته ها

دست نوشته ها

دختران کتابخوان‌ تر از پسران هستند

دختر کتاب خوان
عکس بالا رو هفته ی گذشته موقع پیاده روی بین ولیعصر و میدون انقلاب گرفتم


بنابر نظر سنجی صورت گرفته یک ماه بعد از نمایشگاه کتاب، در این تحقیق معلوم شد دختران ایرانی 5.9 دقیقه و پسران 3.3 دقیقه کتاب غیر درسی می خوانند. عکس بالای متن و عکسی که در پست دختر خوشبخت گذاشتم درستی این آمار رو تا حدی نشون میده.



آیا دختر ها ویروس هستند؟

 برای مطالعه کتابخونه بهتره ولی چون کوه زیاد میرم و بالطبع عاشق طبیعت هستم پارک های بزرگ و پر درخت رو برای مطالعه انتخاب میکنم، پنجشنبه ای که گذشت کتابمُ برداشتم رفتم یه پارکِ بزرگ یه میز با دو صندلی  انتخاب کردم نشستم شروع کردم به خوندن، بیست دقیقه نشده بود یه دختر خانومی اومد صاف نشست روبروی من 3 متر اونورتر طوری که پشتش به من بود چون بم نزدیک بود حرکاتش حواسمو پرت میکرد کلشو میبرد بالا بهم نگاه میکرد با هر نگاهی که میکرد 20 صفحه از کتابی که خونده بودم از ذهنم پاک میشد! چشماشم آبی بود و خیلی خوشگل هم این یه ویروس. ویروس های بعدی مربوط به شنبه همین هفته میشه یه میز با 3تا صندلی راحت انتخاب کردم، وسایلمو گذاشتم رو یه صندلی خودم نشستم رو یه صندلی دیگه، چند ثانیه بعدش سه تا دختر دانشجوی ملعون اومدن نشستن میز کناریم اولین کاری که کردن آهنگ گذاشتن بود صدای موزیک نتونست حواسمو پرت کنه یه آهنگ غمگینُ عاشقانه عارفانه بود وسطای موزیک یهو بوی دود سیگار اومد نگاه کردم دیدم نفری یه نخ سیگار دستشونه، احتمالآ به یادِ بدهکاریاشون یا دوست پسرای سابقشون افتاده بودن! با خودم گفتم چند دقیقه بیشتر نیست سیگارشون تموم میشه، خوندن کتاب رو ادامه دادم سیگار کشیدناشون که تموم شد یهو یه صدای گوش خراش اومد یکیشون یه بطری آب معدنی که فقط یخ داخلش بود رو برداشته بود محکم میکوبید به گوشه میز یخِ داخلش بشکنه زودتر آب بشه انقدر از این کارشون شاکی شدم که نیم خیز شدم کتابم رو بر دارم برم محکم بخوابونم تو سرش کتابم رو برداشتم دیدم زیادی سنگینه پشیمون شدم اگه میزدم گردنش میشکست سرتونو درد نیارم پا شدم باروبندیلمو جمع کردم رفتم..


پ.ن:

بلانسبت!


دخترِ همسایه

یه گربه تو راهرو داریم همیشه پشت درِ ما میشینه، امروز برای اولین بار دیدم رفته وایساده جلو درِ همسایه روبرویی زل زده به درِ اونا، خلاصه بعد از نیم ساعت دیدم دختر فامیل همسایه که چند روزی میشه مهمون همسایه روبرویی شدن درو باز کرد شروع کرد قربون صدقه گربه رفتن، نازش میکرد باهاش صحبت میکرد و اینجا بود که متوجه شدم ماجرا از چه قراره با خودم گفتم خدا شانس بدهُ رفتم تو فکر خرید یه دست لباسِ گربه ای شکل که متاسفانه سایز من گیر نمیاد، گیر بیاد بپوشم بخاطر 85 کیلو وزنم، بیشتر شبیه پلنگ صورتی میشم تا گربه، این جوری با لباس گربه سایز بزرگ هم برم تو راهرو ممکنِ به جای اینکه بیاد قربون صدقم بره با جارو دمپایی بیفته به جونم.


دختر خوشبخت



خوشبختی غیر از این تو چی میتونه باشه؟ هم کوه بری هم تو کوه کتاب بخونی. این دختر وسط هفته ها و ساعاتی که  خلوت تره میاد توچال قبل از ایستگاه 2 روی نیمکت میشینه کتاب میخونه،  اولین بار که دیدیمش همچین مکالمه ای بین منو دوستم ردوبدل شد:
من: بیا هولش بدیم پایین کتابشو برداریم درریم!
دوستم: بیا کتابشو پرت کنیم پایین خودشو برداریم