نقطه ای از ارتفاعات نیمه بکر کوهستان شمال تهران، کنار گودال آب ایستاده بود و پشت سر هم فریاد میزد. حامد.. حامد.. تنها مانده و ترسیده بود. منو از دور دید خیالش جمع شد، کمی بعد رفیقش حامد رسید. به غروب نزدیک میشدیم، قرار شد پشت سر من بیان و با میانبر و از پاکوب از کوه بیرون برویم. مسیر رو حفظ بودم و سالها و بارها بدون اشتباه ازش صعود و فرود کرده بودم. اما اینبار بطرز ناباورانه ای مسیر رو اشتباه رفتم و مسیر فرود مقدار کمی دور شد. همین اشتباه ما رو به سه تا بچه روباه تنهای گرسنه ای که منتظر مادرشون بودند و مادرشون نیومده بود رسوند. کوله های ما پر از خوراکی بود. نان، مقدار زیادی پنیر و ساندویچ گوشت.. همه خوراکی ها قسمت و روزی بچه روباه ها شد و یکی مسیر ما رو به آن سو هدایت کرده بود..
اگه دوربین عکاسی حرفه ای تا این حد گرون نشده بود و یک دوربین حرفه ای خریده بودم، از منظره بالا یک عکس باکیفیت تر میگرفتم بعد میرفتم تو یکی از این سایت های خارجی+ فروش عکس و چندصد دلار میفروختمش.
پ.ن:
دورنمای امروز تهران از کوه با کیفیت تر و رنگی تر و جالب تر از عکس بالا بود و این غروب طلایی رو مدیون آلودگی هوای تهران هستیم!