دست نوشته ها
دست نوشته ها

دست نوشته ها

غروب شگفت انگیز


غروب خوش رنگ دیروز، روی یکی از تیغه های خلوت کوهستان شمال تهران...



نظرات 10 + ارسال نظر
انه جمعه 1 آذر 1398 ساعت 13:27 http://manopezeshki69.blogsky.com

خوشم میاد خوشی برا خودت

تقدیم به دکتر آنه

jud جمعه 1 آذر 1398 ساعت 16:22

خیلی قشنگن.*_*

چشات قشنگه

مژگان جمعه 1 آذر 1398 ساعت 17:33

عجب نور معرکه ای. مخصوصا عکس آخر

منظره این عکس آخریه یه طورایی اسرار آمیز بود

مژگان جمعه 1 آذر 1398 ساعت 23:19

این عاشقانه ست، نه اسرارآمیز :/
پ.ن: من تاحالا عاشق نشدم. فقط تصور کردم با یه پسر اونجام

سکوت محضی که اونجا حکمفرما بود باعث اسرارآمیز شدن اون منظره شده بود..

دخترا معمولآ زود عاشق میشن.
خوشبحالت، من هروقت تصور کردم با یه دختر جایی ام تو تصوراتم یه ون گشت ارشاد هم بود

Baran شنبه 2 آذر 1398 ساعت 09:35

به به!
چه غروب زیباییچه کوهستان قشنگ و
برفی ای چه خورشید مهرورزی
چه ردپای نبیل و
مهذب ی

مرسی بابت تصاویرهمیشه درپناه خداوند باشید

زیبافکر میکنید و زیبامیبینید
درود بر شماااا و افکار زیبایتان



مژگان شنبه 2 آذر 1398 ساعت 12:48

خوش شانس بودی دور و برت ساکت بود. خیلی باید کیف کرده باشی.
بلا به دور. من نمیخوام مثل بقیه دخترا باشم! گرچه بلا خودمم!

یعنی تا این حد این روزها سکوت کیمیا شده؟!

یاد این شعر افتادم: دلا خوکن به تنهایی - که از تن ها بلا خیزد / سعادت آن کسی دارد - که از تن ها بپرهیزد!

مژگان شنبه 2 آذر 1398 ساعت 22:07

خوبه تو میتونی تو شلوغی آروم باشی یا کتابتو بخونی :)

تنهایی فوق العاده ست. اگه انسان روح قدرتمندی داشته باشه، میتونه ازش بهره ببره. اونوقت نمیدونم روحش به چی تبدیل میشه

آره میتونم، حتی یادمه یبار دوتا همکلاسیم دعواشون شده بود بزن بزن، منم داشتم کار خودمو میکردم تا اینکه محیط دعواشون بهم نزدیک شد خوردن بمن، هیچی آقا پاشدم جفتشون رو طوری زدم که صدای سگ توله از یکیشون بلند شد. اینم یادمه در حین اسپنک کردنشون بلند میگفتم: میز منو بهم میریزین/میز منو بهم میریزین/

تنهایی از لحاظ مشکلات معاشرتی پیدا کردن اصلآ خوب نیست، بویژه اگه اون تنهایی خالی از عبادت و ریاضت و تفکر و مطالعه باشه..
باید حد تعادل رو رعایت کرد.

مژگان یکشنبه 3 آذر 1398 ساعت 12:00

هیچی از بیچاره ها باقی نموند که
تنهایی ای که این چندتا چیزو نداشته باشه که عین پوچیه

شاید حقشون بود جدا از اون دعواشون، مردم آزاری زیاد میکردن.
آره واقعآ.

@کامنت های شما زیر پست ها روونه و دقیق، اما یه کامنت خصوصی از طریق تماس با ما دریافت کردم که هیچی ازش متوجه نشدم!

مژگان یکشنبه 3 آذر 1398 ساعت 17:12

بخاطر اینکه اون کامنت، جواب کامنتت توی این پسته:
https://sunray.blogsky.com/1398/09/01/post-344/%D8%B3%D8%B9%DB%8C-%D9%86%DA%A9%D9%86%DB%8C%D8%AF-%DA%A9%D8%A7%D9%85%D9%84-%D8%A8%D8%A7%D8%B4%DB%8C%D8%AF-

تازه متوجه شدم. نظر شخصیم اینه: علت خلقتمون رو اگه پیدا کنیم هدفمون پیدا میشه. هدف پیدا بشه صاحب برنامه اصلی برای زندگی میشیم و تمام آسایش و آرامش و حال و آینده رو خواهیم داشت..

مژگان یکشنبه 3 آذر 1398 ساعت 21:18

باید گوش میکردی وقتی بهت گفتم از این موضوع بگذریم

این نیز بگذرد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد