دست نوشته ها
دست نوشته ها

دست نوشته ها

آبروریزی در توچال!

آبروریزی شد! صبح زود پاشدم رفتم توچال ساعت ۷:۳۰ رسیدم ایستگاه ۲، رفتم رو نیمکت روبروی خورشید نشستم آفتاب بگیرم که یکهو دختری حدودآ بیست و پنج ساله با فقط یه مدل تاپ خیلی لختی و لگ از پاکوب زیر نیمکت اومد بالا، اولش فقط یک لحظه اونم از دورتر دیدمش با خودم میگفتم نگاه نمیکنم، نگاه نمیکنم، سرمو پایین گرفته بودم، نگاه نمیکنم، نگاه نمیکنم.... که یکهو به نیم متریم رسید نشد نگا نکنم زیر چشمی یطور خیلی تابلو و یا شایدم یجور خیلی مسخره نگاش کردم! فکر میکنید چی شد؟ از خنده منفجر شد و رفت پشت سرم تو جمعیت سه چهار نفری کوهنوردای ایستگاه ۲ که یکیشون ظاهرآ دوست پسرش بود بلند بلند میخندید بهشون گفت زیر چشمی نگام کرد! بر نگشتم ببینم اما احتمالآ با دست داشته منو به بقیه نشون میداده.


پ.ن:
گفتم نگا نکنما، اَه.