دست نوشته ها
دست نوشته ها

دست نوشته ها

کوهنوردی که تا بحال قهوه نخورده بود

کنار یکی از چشمه های توچال به کوهنوردِ دانشجویی که ازم چندتا سوال در مورد مسیر صعود پرسید قهوه تعارف کردم، بعد از قبول تعارفم و درخواست قند و خوردن قهوه با تفاله اش! قیافش این شکلی شد


اگر زندگیـت ابریـست! (قسمت سوم)


عکس شماره 1 -رود دره ولنجک


عکس شماره 2 - رود دره ولنجک


عکس شماره 3 - بارش برف در یک روز کاملآ آفتابی!


عکس شماره 4 - گیاهچه پنبه!


عکس شماره 5 - کاج های زیبای کنار رودخونه


عکس شماره 6 - دور نمای برج میلاد در طلوع خورشید


عکس شماره 7 - آبشار یخی توچال


عکس شماره 8 - آبشار از بالا به پائین


عکس شماره 9 - سیب زمینی ذغالی


عکس شماره 10 - دور نمای برج میلاد در غروب خورشید

عکس های بالا همگی از طلوع تا غروب 5شنبه 1394/10/10 گرفته شده. در موقعیتم تو عکس های شماره 1 و 2 دوست داشتم هوا ابری بود برف میومد، ولی هوا کاملآ آفتابی بود، به ذهنم رسید اگه در هوای آفتابی و بدون ابر برف میومد چه منظره زیبایی رو میشد به تماشا نشست. کمی فکر کردم بعد یهو جفت پا رفتم رو درخت قطورِ کنارم و منظره زیبای عکس شماره 3 خلق شد. به آرزوم رسیدم!

پ.ن:
"هنگامی که اراده می کنید به آرزو و یا هدفی برسید، هرگز اجازه ندهید هیچ کس یا هیچ چیزی شما را باز دارد."  اریک تیلر


اگر زندگیـت ابریـست! (قسمت دوم)


عکس شماره 1 - قندیل های زیبا کنار آبشار


عکس شماره 2 - مه غلیظ


عکس شماره 3 - نمای زیبا از گلسنگ ها و قندیل ها


عکس شماره 4 - قهوه تلخ و نان خرمایی


عکس شماره 5 - برف و آتش


عکس شماره 6 - چشمه


عکس شماره 7 - سان شاینِ کوهی


عکس شماره 8 - قهوه و قهوه ساز


عکس شماره 9 - ردپای عجیب روی برف


عکس شماره 10 - دورنمای دره توچال


عکس شماره 11 - نمای زیبایی از طلوع خورشید


عکس شماره 12 - نمای زیبایی از غروب خورشید


عکس شماره 13 - دور نمای درکه پشت سرم توچال بود


عکس شماره 14 - مسیر زیبای برفی

در قسمت اول درستی این جمله رو "در اوجی معین دیگر ابری نیست اگر زندگیـت ابریـست، به این دلیل است که روحت آنقدر که باید، بالا نرفته است!" با عکس هایی که گذاشتم ثابت کردم. جمعه پاییزی هفته قبل (عکس های شماره 1 تا 6) و جمعه ی زمستونی که گذشت پریروز (عکسهای شماره 7 تا 14) باز هم هوا برفی، مه آلود، ابری و گاهی هم نیمه ابری و برای دقایق کوتاهی آفتابی بود. این دو بار بجای اینکه از ابر ها عبور کنم و به خورشیدو هوای آفتابی برسم به دلیل سنگینی زیاد کوله پشتیم در هوای مه آلود و ابری در ارتفاعات پائین موندم. تعدادی رو میدیدم که در حال صعود به قله و گذر از ابر ها هستند و خودم رو میدیدم که پائین تر از همشون ایستاده ام و مه غلیظ اجازه نمیده قله و خورشید رو نگاه کنم چه برسه که بخوام بهشون برسم!
چه کاری باید انجام میدادم؟
مینشستم کناری و زانوی غم بغل میکردم؟
خاک بر میداشتم رو سرم میریختم؟!
بجای این رفتار بی خردانه با محاسبه قدرت و توانایی که داشتم به مسیرم تو همون ارتفاع پست، زیر ابر ها و داخل مه ادامه داده وارد دره غربی توچال شدم، توضیحات و شرح مناظر فوق زیبا و شگفت انگیزی که دیدم و لذتی که بردم رو می سپرم به عکس هایی که در بالای این مطلب قرار دادم.

پ.ن:
با مطلب و عکس های قسمت دوم نادرستی قسمت اول را اثبات کردم! 

قسمت سوّم بزودی...

اگر زندگیـت ابریـست! (قسمت اول)


عکس شماره 1 - مسیر دربند به شیرپلا قبل از پناهگاه شیرپلا


عکس شماره 2 - بعد از پناهگاه شیرپلا دورنمای تهران زیر ابر ها


عکس شماره 3 - دورنمای تهران زیر ابر ها از جانپناه امیری


عکس شماره 4 - دور نمای غرب تهران بعد از جانپناه امیری


عکس شماره 5 - نمای تهران از توچال هنگام غروب موقع بازگشت


عکس شماره 6 - مسیر بازگشت شب هنگام ایستگاه 5 توچال

عکس هایی که هفته قبل 20 آذر گرفتم درستی این جمله حکیمانه رو اثبات میکنه: "در اوجی معین دیگر ابری نیست اگر زندگیـت ابریـست، به این دلیل است که روحت آنقدر که باید، بالا نرفته است!"
جمعه هفته قبل برنامه کوهنوردیم از دربند آغاز میشد هوای تهران ابری و کمی بالاتر حسابی مه آلود بود در اصل به ابر ها رسیده بودم و بر روی ابر ها راه میرفتم [عکس مسیر ابری و مه آلود] همینطور بالا میرفتم که یهو دیدم هوا صاف و آبی شد [عکس از پشت سرم تو این لحظه] و بعد بالا و بالاتر رفتم مناظر زیبا و زیباتر میشد [کمی بالاتر از موقعیتم در عکس قبلی] و بقیه مناظر در 6 عکس بالا، تا اینکه به قله توچال رسیدم  [دور نمای تهران از کنار جانپناه فلزی قله توچال] و با مناظر فوق العاده تری مواجه شدم مثل منظره تو این عکس [سایه ابر های ارتفاع بالا روی ابر های ارتفاع پائین]

پ.ن:
هرچه بالاتر میرفتم با مناظر بیشتر و زیباتری مواجه میشدم!


شب مانی در دره توچال








شب مونی تو دره صفای خودشو داره آخر هفته ای که گذشت تنها تو این دره بودم، این همون دره ایه که 3تا پست قبل به اسم منطقه سولاریوم توچال ازش چندتا عکس گذاشتم و به دلیل اینکه آفتاب میگرفتم و لباس تنم نبود رمز دارش کردم! تو عکس اولی سمت چپ دورنمای تهران رو میبینید که باید برج میلاد وسط نور چراغ خیابونا معلوم باشه ولی به دلیل خاموش بودن چراغ های برج دیده نمیشه، سمت راست همون عکس یه شمع هست اولین بار بود با خودم شمع میبرم کوه، هم رو نورش میشه حساب باز کرد و هم رو عارفانه کردن محفل شب نشینی.

پ.ن:
کنار آتیش نشستن و  آهنگ بومی سرخپوستی گوش کردن آرام بخشه، یبار امتحان کنید ضرر نداره