دست نوشته ها
دست نوشته ها

دست نوشته ها

کُرکُ پَرِش ریخت یعنی چه؟

کُرکُ پَرِش ریخت یعنی خیلی ترسید، بدجور ترسید. بهترین توضیحی که میتونم بدم اینه، صبح خواب بودم با صدای کتک کاری دو تا کفتر چاهی پشت پنجره از خواب بیدار شدم نشستم بعد از چندثانیه یکیشون از لای پنجره پرت شد تو اتاق کنار میز (احتمالآ زن و شوهر بودن سر یه چیزی دعواشون شده بود چون دون نریخته بودم پشت پنجره) بلند شدم گرفتمش (اگه یه کفتر چاهی بالا سر یه دختر بیفته تو اتاق کُرکُ پَرِ هردوشون میریزه!) پنجره رو باز کردم پرتش کردم تو هوا همینطور کرک و پر ریز ازش میریختو میرفت، کف دستمم پَرِ کرکی کوچیک چسبیده بود چندتا هم پر بزرگ کف اتاق بود.

نگاهی جامعه شناسانه به موضوع ترس در جوامع مدرن امروزی

به نظر می‌ رسد ما از نظر فرهنگی آماده‌ ایم که خبر های منفی را خیلی آسان باور کنیم، و ترسی سیال در ما هست که به صورتی مزمن به هر چیز تازه‌ ای تسری پیدا می‌کند. جهانی اینگونه ترس زده نمی‌ تواند جهانی خوشبخت باشد. درک و تصور عمومی در میان مردم این است که ما امروزه بیش از هر زمان دیگر در معرض خطر هستیم، و این گرایش روز به روز بیشتر می‌شود و عواقب وخیم‌ تری به بار می‌آورد. یک عامل موثر در درک و تصور مردم از خوشبختی‌ شان تصوری است که می‌توانند از آینده‌ شان داشته باشند. مردمی که در شرایط مصیبت‌ باری زندگی می‌کنند، اما معتقدند که اوضاع اینگونه نخواهد ماند و بهتر خواهد شد، کلا بسیار راضی‌ تر از کسانی هستند که در ناز و نعمت زندگی می‌کنند، اما فکر می‌ کنند وضعشان در آینده بسیار بدتر خواهد شد. نگرانی نسبت به آینده می‌ تواند بر امروز ما سایه‌ افکن باشد. اما شاید به اندازه امروز دلایل ما برای نگرانی اندک نبوده است.


برتراند راسل می گوید: «ترس منشأ اصلی خرافات است. غلبه بر ترس نقطه ی آغاز حکمت در راه رسیدن به حقیقت و در تلاش برای پیدا کردن روش ارزشمندی برای زیستن است.
شاید سخنی که بیش از همه درباره ترس نقل می شود سخنی است از “فرانکلین دی روزولت” در سخنرانی اش در سال 1933، زمانی که «رکود بزرگ» در اوج خودش بود. روزولت گفت:«تنها چیزی که باید از آن بترسیم خود ترس است.» این پیامی واقعی بود، چرا که ملت در آن دوره در بحرانی آشکارا بی انتها به سرمی برد. البته سخن روزولت سخن بدیعی نبود، اما به هر حال نکته ی او نکته ی خوب و مفیدی بود. ما باید از خود ترس بترسیم چون ترس بسیاری از چیزهای واقعا مهم در زندگی ما را از میان می برد.

تا زمانی که ترس بهترین وسیله برای بالا بردن فروش روزنامه ها و بیننده های شبکه های تلویزیونی است، تقریبا محال است که آنها رویکردی مسئولانه تر در قبال مسائل در پیش بگیرند.

به نظر می رسد ما از نظر فرهنگی آماده ایم که خبرهای منفی را خیلی آسان باور کنیم، و ترسی سیال در ما هست که به صورتی مزمن به هر چیز تازه ای که می تواند، تسری پیدا می کند. جهانی اینگونه ترس زده نمی تواند جهانی خوشبخت باشد.

دشوار بتوان روزی را به تصور درآورد که ترس به کلی از زندگی رخت بربسته باشد. جوزف کانراد دراین باره می نویسد: «ترس همیشه پابرجاست. آدمی می تواند هر چیزی را در درون خودش بکشد، عشق، نفرت، اعتقاد و ایمان و حتی تردید را؛ اما تا زمانی که آویخته به زندگی است نمی تواند ترس را بکشد ….»

ارنست بلوخ در همان ابتدای اثر عظیمش درباره امید می نویسد:«نکته بسیار مهم این است که یاد بگیریم امیدوار باشیم. اثر امید هرگز از میان نمی رود، امید به عشق به موفقیت می انجامد و نه شکست. امید بر ترس برتری دارد چون نه منفعلانه است و نه به هیچی ختم می شود. این افق پیش روی آدمیان را گسترده تر می کند نه آنکه تنگ ترش کند.»
من این ادعا را ندارم که ما «در بهترین جهان های ممکن» زندگی می کنیم، اما جهان می توانست جای بسیار بدتری از اینی که هست باشد. و در طول تاریخ بشر در دوره هایی طولانی چنین بوده است. اگر ما می توانستیم آزادانه مقطعی را در تاریخ انتخاب کنیم که در آن مقطع زندگی کنیم، احتمالا بهترین گزینه مان همین مقطع فعلی می بود. ترس ما مشکلی است که از تجمل ما برخاسته است؛ ما چنان زندگی های امنی داریم که به ما فرصت می دهد دل نگران بی شمار خطرهایی باشیم که عملا هیچ بختی برای آسیب زدن به زندگی ما ندارند. عصر ما هم طبیعتا مشکلاتی جدی دارد که باید با آنها دست و پنجه نرم کند: فقر، گرسنگی، تغییرات آب و هوایی، کشمکش های سیاسی و دینی و غیره. اما آنچه ما بدان نیاز داریم ایمان به توانایی بشر برای کوشیدن و حل کردن گام به گام این مسائل است. ما نیاز داریم از اشتباهاتمان درس بگیریم و جهانی بهتر بیافرینیم. خلاصه ما نیازمند یک خوشبینی انسانی هستیم.


فرهنگ ترس، فرهنگ اعتماد نیست؛ و این پیامدهای زیادی برای چگونگی ارتباط افراد با یکدیگر دارد. اعتماد را می‌توان «چسب اجتماعی» توصیف کرد که انسان‌ها را به هم پیوسته نگاه می‌دارد. البته ترس هم می‌تواند انسان‌ها را به هم پیوسته نگاه دارد، اما این به هم پیوسته ماندن از سر ترس الگوی جذابی نیست.


گزیده هایی از کتاب “فلسفه ترس” نوشته ی “لارس اسوندسن”