دست نوشته ها
دست نوشته ها

دست نوشته ها

بنی آدم سرشت از خاک دارد..

از خرس یا پلنگ انقدر نمیترسم که از مادرش میترسم. قد بلند و درشت اندام و هیکلیه. طوری که هرموقع منو تو کوه میبینه، همینطور قدم زنان یک قدم میاد جلوتر و  کامل بین من و دخترش حائل میشه تا نبینمش یا دخترش منو نبینه! مادرش رو از دور میبینم، بهش نزدیک و نزدیکتر میشم، نگاش نمیکنم و طبق معمول میترسم بهش سلام کنم، فاصله میگیرم ازش، چندمتر ازش رد میشم برمیگردم اسم دخترِ رو که یک قدم عقب تر، پشت سر مادرش راه میره صدا میکنم و سلام میکنم. منو میبینه خوشحال میشه سلام میکنه، طبق معمول شبیه سوال ها و پیام های گهگاهش در تلگرام میپرسه کم پیدایی؟ نیستی؟ کجایی؟ میگم خودت کم پیدایی نیستی. (در واقع هردومون همش کوهیم اما ساعت هایی که میایم تفاوت داره) مکالمه بین ما فقط تا همین حدِ. اگه مادرش تو این بین، یهو برگرده نگام کنه از ترس می.......  به خودم! اما خوبیش اینه برنمیگرده یا شایدم با اون قد بلند و هیکل درشت اصلآ نمیتونه بچرخه عقب! بیچاره داماد آیندش! 


پ.ن:
چندسال پیش تو کوه اومد بهم شماره داد و وایساد تا بهش زنگ بزنم شمارم بی افته رو گوشیش و شمارم افتاد، خوشحال شد رفت، و اما بعد، چندبار دونفری برنامه چیدیم رفتیم کوه. دیدم خاکی نیست و بسیار اهل کلاس گذاشتن و تجملاتِ، بیش از حدِ معقول! و به همین دلیل رهاش کردم، قبل از اینکه اون تصمیم بگیره یا براش تصمیم بگیرن منو رها کنه!

حضرت سعدی علیه الرحمة فرموده:
بنی آدم سرشت از خاک دارد
اگر خاکی نباشد آدمی نیست..


امیدوارم این ماجرا مفید واقع بشه!