دست نوشته ها
دست نوشته ها

دست نوشته ها

فقط خواندنِ یک کتاب

افکار و اندیشه های انسان به گونه ای است که ممکن است فقط خواندن یک کتاب پایه اندیشه ها و افکار انسان را بر مبنای جدید یا در مسیر خاصی قرار دهد و چه بسا ممکن است کتابی مسیر سرنوشت میلیون ها انسان را در راه مخصوصی بیندازد. آلبرت اینشتین

پروفسور آلبرت اینشتین و پروفسور مجید سمیعی

پست قبلی حسابی منو به فکر فرو برد به این فکر که بین مغز متفاوتِ مشهور ترین فیزیکدان نظری دنیا آلبرت اینشتین و توصیه برترین پزشک و جراح مغز و اعصاب جهان پروفسور سمیعی در مورد مغشوش نکردن مغز چه رابطه ای میتونه وجود داشته باشه؟!


آلبرت اینشتین:

بعد از مرگ انیشتن در 1955 مغز او توسط توماس تولتز هاروی برای تحقیقات برداشته شد.
اما اینکار بصورت غیر قانونی انجام شد.بعدها پسر انیشتن به او اجازه تحقیقات در مورد هوش فوق العاده پدرش را داد.
هاروی تکه هایی از مغز انیشتن را برای دانشمندان مختلف در سراسر جهان فرستاد. از این مطالعات دریافت می شود که مغز انیشتن در مقایسه با میانگین متوسط انسانها،مقدار بسیار زیادی سلولهای گلیال که مسئول ساخت اطلاعات هستند داشته است.همچنین مغز انیشتن مقدار کمی چین خوردگی حقیقی موسوم به شیار سیلویوس داشته، که این مسئله امکان ارتباط آسان تر سلولهای عصبی را بایکدیگر فراهم می سازد.
علاوه بر اینها مغز او دارای تراکم و چگالی زیادی بوده است و همینطور قطعه آهیانه پایینی دارای توانایی همکاری بیشتر با بخش تجزیه و تحلیل ریاضیات است.


پروفسور سمیعی:
پروفسور سمیعی گفته یکی از مطالب مهم این است که مغزمان را مغشوش نکنیم. دنیای امروزه شاید باعث شود حجم زیادی از اطلاعات در آن واحد وارد مغز شود اما باید بسیار مراقب بود که مسائل مختلف را وارد مغز نکنیم چرا که این کار کیفیت ارتباط سلول‌های مغز را دچار اختلال می‌کند. به تمام افراد و به ویژه به جوان‌ها توصیه می‌کنم ابتدا یک کار را به انتها برسانند و بعد به سراغ مطالب دیگر بروند چرا که در غیر اینصورت رفته رفته عملکرد مغز کاهش می‌یابد.


آلبرت اینشتین:

درسال 1895 در سن 17 سالگی،انیشتن که قطعا یکی از بزرگترین نوابغی است،که تا کنون متولد شده،در آزمون ورودی دانشگاه فدرال پلی تکنیک سوییس رد شد.
در واقع او بخش علوم وریاضیات را پشت سر گذاشت ولی در بخش های باقیمانده، مثل تاریخ و جغرافی رد شد.وقتی که بعدها از او در این رابطه سوال شد؛ او گفت:آنها بی نهایت کسل کننده بودند، و او تمایلی برای پاسخ دادن به این سوالات را در خود آحساس نمی کرد.
انیشتن از داستانهای تخیلی بیزار بود. زیرا که احساس می کرد ،آنها باعث تغییر درک عامه مردم ازعلم می شوند و در عوض به آنها توهم باطلی از چیز هایی که حقیقتا نمی توانند اتفاق بیفتند میدهد.
به بیان او "من هرگزدر مورد آینده فکر نمی کنم،زیراکه آن به زودی می آید. به این دلیل او احساس می کرد کسانی که بطور مثال بشقاب پرنده ها را می بینند باید تجربه هایشان را برای خود نگه دارند.


پروفسور سمیعی:

سوال از پروفسور سمیعی: خیلی ها دوست دارند بدانند که رمز موفقیت شما چه بود؟ چه شد، که شما به این جایگاه رسیدید؟
پروفسور سمیعی در حالیکه لبخندی بر لب دارد، پاسخ میدهد:
« کار خاصی نکردم... هفت سالم بود که مثل همه به دبستان رفتم... پس از آن به راهنمایی... در پانزده سالگی مثل همه به دبیرستان رفتم... پس از اتمام دبیرستان مانند بسیاری از جوانان برای دانشگاه اقدام کردم... وارد دانشگاه شدم... تخصص گرفتم و تصمیم گرفتم با توجه به علاقه ام، تمام فکر و ذهنم را به شغل و تخصصم اختصاص بدهم... همین! »


نتیجه گیری:

متوجه شدید هر دو پروفسور تو رشتشون در دنیا مشهور ترین هستند؟

دقت کردید هر دو ذهن خودشون رو کاملآ روی تخصصشون متمرکز کردند؟

پروفسور سمیعی توصیه کرده مسائل مختلف را وارد مغز نکنیم چرا که این کار کیفیت ارتباط سلول‌های مغز را دچار اختلال می‌کند..  اینشتین تاریخ و جغرافی و فیلم های تخیلی و مسائل مختلف رو وارد مغزش نمیکرد در نتیجه همانطور که در بالا خوندید این درگیر نکردن مغز و تمرکز روی یک چیز میتونه ارتباط مستقیمی با مغز  اینشتین که مقدار کمی چین خوردگی حقیقی موسوم به شیار سیلویوس داشته، داشته باشه، که این مسئله امکان ارتباط آسان تر سلولهای عصبی را بایکدیگر فراهم می سازه. پروفسور سمیعی هم طبق گفته ی خودش تمام فکر و ذهنش را به شغل و تخصصش اختصاص داده بوده..


پ.ن:

آیا تا به حال با ذره بین یک شمع رو با پرتو های نور خورشید روشن کردید؟ تا گرما و نور پرتوها در نقطه کانون ذره بین متمرکز نشه امکان نداره بتونید شمع رو روشن کنید!



راننده باهوش آلبرت اینشتین

انیشتن برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه، از راننده مورد اطمینان اش کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین اورا هدایت می کرد، بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان،شنوندگان حضور داشت.
انیشتن، سخنرانی مخصوص به خود را انجام می داد و بیشتر اوقات راننده اش، بطور دقیقی آنها را حفظ می کرد.
یک روز انیشتن در حالی که در راه دانشگاه بود، باصدای بلند در ماشین پرسید:چه کسی احساس خستگی می کند؟
راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و او جای انیشتن سخنرانی کند،سپس انیشتن بعنوان راننده او را به خانه بازگرداند.
عدم شباهت آنها مسئله خاصی نبود.انیشتن تنها در یک دانشگاه استاد بود، و در دانشگاهی که وقتی برای سخنرانی داشت، کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانست او را از راننده اصلی تمییز دهد.
او قبول کرد، اما کمی تردید در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از راننده اش پرسیده شود، او چه پاسخی خواهد داد، در درونش داشت.
به هر حال سخنرانی به نحوی عالی انجام شد، ولی تصور انیشتن درست از آب در آمد.دانشجویان در پایان سخنرانی انیتشن جعلی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند.
در این حین راننده باهوش گفت "سوالات بقدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ گوید"سپس انیشتن از میان حضار برخواست وبه راحتی به سوالات پاسخ داد،به حدی که باعث شگفتی حضار شد.

برترین نعمت


 
لذت نگریستن و درک طبیعت برترین نعمت است.