دست نوشته ها
دست نوشته ها

دست نوشته ها

راننده باهوش آلبرت اینشتین

انیشتن برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه، از راننده مورد اطمینان اش کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین اورا هدایت می کرد، بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان،شنوندگان حضور داشت.
انیشتن، سخنرانی مخصوص به خود را انجام می داد و بیشتر اوقات راننده اش، بطور دقیقی آنها را حفظ می کرد.
یک روز انیشتن در حالی که در راه دانشگاه بود، باصدای بلند در ماشین پرسید:چه کسی احساس خستگی می کند؟
راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و او جای انیشتن سخنرانی کند،سپس انیشتن بعنوان راننده او را به خانه بازگرداند.
عدم شباهت آنها مسئله خاصی نبود.انیشتن تنها در یک دانشگاه استاد بود، و در دانشگاهی که وقتی برای سخنرانی داشت، کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانست او را از راننده اصلی تمییز دهد.
او قبول کرد، اما کمی تردید در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از راننده اش پرسیده شود، او چه پاسخی خواهد داد، در درونش داشت.
به هر حال سخنرانی به نحوی عالی انجام شد، ولی تصور انیشتن درست از آب در آمد.دانشجویان در پایان سخنرانی انیتشن جعلی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند.
در این حین راننده باهوش گفت "سوالات بقدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ گوید"سپس انیشتن از میان حضار برخواست وبه راحتی به سوالات پاسخ داد،به حدی که باعث شگفتی حضار شد.

نظرات 12 + ارسال نظر
sara چهارشنبه 16 دی 1394 ساعت 11:53 http://www.motevalede-december.blogsky.com

نیما جدا داستان واقعی بود؟

داستان واقعی بود و اولین و آخرین بار هم بوده که اینشتین رانندگی میکنه

sara چهارشنبه 16 دی 1394 ساعت 12:11 http://www.motevalede-december.blogsky.com

خب عجیبه نیما،یعنی قیافه انیشتین رو نمیدونستن چه شکلیه؟ مدرسشون بوده خب:|

باز یه خط در میون خوندی
"عدم شباهت آنها مسئله خاصی نبود.انیشتن تنها در یک دانشگاه استاد بود، و در دانشگاهی که وقتی برای سخنرانی داشت، کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانست او را از راننده اصلی تمییز دهد."

sara چهارشنبه 16 دی 1394 ساعت 12:32 http://www.motevalede-december.blogsky.com

حالا هرچی؛ من قانع نشدم

داستان شنگول منگول حبه انگول گذاشتم خبرت میکنم فقط با این داستانا قانع میشی:خند:

sara چهارشنبه 16 دی 1394 ساعت 12:46 http://www.motevalede-december.blogsky.com

طولانی بود خب حوصلم نکشید خط به خط بخونم فقط گرفتن مطلب مهم بود که خیلیم خوب گرفتم؛حالا هرچی؛ من قانع نشدم

درکت میکنم کتاب و داستان های مورد علاقت نباید بیشتر از 2 صفحه باشه مصور هم باید باشه که ورق بزنی فقط عکساشو نیگا کنی

sara پنج‌شنبه 17 دی 1394 ساعت 19:56 http://www.motevalede-december.blogsky.com

نیما؟ من جواب کامنتت رو دادم؟ احساس میکنم خواب دیدم که جواب دادم:|

خواب نما شدی بکل یادم رفت ماجرا چی بود: )

sara دوشنبه 21 دی 1394 ساعت 14:40 http://www.motevalede-december.blogsky.com

زنده ای پسر؟

الان این سوال رو من باید ازت بپرسم زنده ای دخمل؟

شیما چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت 16:04 http://man-bi-to.blogsky.com

خیلی خوب بود

خوبی از خودتونه

لبخند ماه جمعه 2 بهمن 1394 ساعت 12:22 http://Www.labkhandemah.blogsky.com

سلام.
ممنون بابت اطلاعاتی که دادی.
خیالم راحت شد کسی باهام کار واجب نداره

سلام. خواهش میکنم گرچه دیگه خودتون متوجه شده بودید اون بازدید کننده ی مرموز ربات تشریف داره

Sara شنبه 3 بهمن 1394 ساعت 15:06 http://Www.motevalede-december.blogsky.com

اولین باره یه لحن مهربون ازت میبینم اصن اشک تو چشام جم شد:))) هی میام نگاش میکنم:)) خودمم یادم رف حرفم چی بود بلبلی زنان خروج از کادر:))

با این کامنت اوج قساوت منو به تصویر کشیدی.. جفتک4پشت زنان خروج از کادر!

Sara شنبه 3 بهمن 1394 ساعت 15:49 http://Www.motevalede-december.blogsky.com

این بار رفرش کنم کامنتمو تایید نکرده باشی جیغ میکشم نیما

4دیواری اختیاری

Sara شنبه 3 بهمن 1394 ساعت 15:58 http://Www.motevalede-december.blogsky.com

چیزی که هس اینه تو یه بعد مهربون داری که صلاح نمی بینی ازش استفاده کنی،گاهی میای یه فوت بهش میکنی خاکش رفت دوباره میذاری سر جاش:))

بالاخره لو رفتم

Sara شنبه 3 بهمن 1394 ساعت 16:16 http://Www.motevalede-december.blogsky.com

یه بعد خیلی کوچولوعه،خیلی کوچولو خییییلی کوچولو،مابقیش قصاوت قساوت خالصه:))

http://s7.picofile.com/file/8234895792/merci.gif

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد