خانم سین از ۱۸ سالگی اروپا درس میخونده، پس از چند ده سال! فارغ التحصیل شده برگشته ایران. در یکی از دورهمی ها در جمع فامیل، در مورد سن و سال خانم سین اشتباه حدس زدم و پنج سال! سنش رو بیشتر گفتم و اما بعد... پس از چند روز، از این شُکِ اشتباه حدس زدنم درباره سن و سالش اومده بیرون و برام چندتا ایبوک، مطالب و مقالات آموزشی فرستاده با عناوین "بیشعوری"،"انجمن بی شعورها و پوست سیب زمینی"،"افسانه حیواناتِ دوپا"،"انسانم آرزوست"،"حرامزادگان مشهور تاریخ!"
هیچی آقا، هیچی.. مقالات رو خوندم فهم و شعورم رفت بالا، شعورم بقدری زیاد شده که همین تازگیا تو کوه یه خانم مجردِ پرانرژی و خندانی که سنش ازم بیشتر بود پس از دقایقی گفتگو درباره کوهنوردی و کوهستان، پرسید فکر میکنی چندسالم باشه؟ منم ترسان، لرزان و نگران و جدی و با فکر به اینکه ایکاش قبل از پرسیدن این سوال حساسش خودمو پوشک بزرگسال میکردم!، گفتم تو حدس زدن سن و سال خوب نیستم اما مطمئنم ازم کوچکتری! در کمال ناباوری با گفتن همین یک جمله ساده، بقدری ازم خوشش اومده که هرموقع هرجا حتی نزدیک به کوهنوردان دیگر، منو میبینه بدون هیچ خجالتی میگه: خیلی دوسِت دارم! پریشب هم با دوستاش بود منو دید لباشو غنچه کرد، کف انگشتاشو گذاشت رو لباش برام بوس فرستاد! واکنش هاش طوری برام عجیب و تا حدی جالبه که، تصمیم دارم دفعه بعد دیدمش کف دستام رو بذارم رو شونه هاش تو چشماش زل بزنم بهش بگم ایکاش یه دخترِ فِنچ مثل تو داشتم، اگه دخترم بودی یه کتاب در موردت مینوشتم به اسمِ "دخترم پریسا در رَحِم!".