موسی سراغ برخ را گرفت مردم نشانی مردی پشمینه پوش و سیاه چهره را به موسی دادند و موسی (ع) او را پیدا کرد و از او خواست تا دعا کند. برخ این گونه دست به دعا و مناجات با خدا برداشت:
ای خدا مقتضای کردار تو نیست و مقتضای حلم و حکمت تو نه.
نمی دانم چه شده آیا ابر ها از فرمان تو سر باز زده اند یا بادها از اطاعت تو بیرون رفته اند یا باران های تو تمام شده؟
یا غضب تو گنهکاران را فرو گرفته. آیا تو آمرزنده نیستی؟
پیش از خلق خطاکاران رحمت خو را خلق کردی و به عفو امر فرمودی.
آیا شتاب در عذاب می کنی و می ترسی بعد ها قدرت عذاب نداشته باشی؟
هنوز دعای او تمام نشده بود که باران همه جا را فرا گرفت. برخ رو به موسی (ع) کرد و گفت دیدی چگونه با خدا مباحثه کردم. موسی (ع) بر نوع کلام دور از ادب مناجات بنده با خدا عصبانی شد و قصد او را کرد. ندا آمد ای موسی برخ را رها کن او روزی چندین بار ما را می خنداند... :)
منبع: کتاب معراج السعاده