دست نوشته ها
دست نوشته ها

دست نوشته ها

آیا مَردم بلانسبت دیوانه شده اند؟! زنجیری

بین اتفاقات عجیب دیروز که تو مسیرم تا کوه اتفاق افتاد و دو تا از صمیمی ترین دوستانم رو پس از سالها به فاصله ۵ دقیقه از هم تو خیابون دیدم یه اتفاق برام تعجب آور تر بود. از کنار یکی رد شدم که آروم زیرلب میگفت....... این قسمت رو حذف کردم بنظرم تعریف نکنم بهتره شاید بدآموزی داشته باشه یا کفرآمیز باشه. اما نه نمیشه نگم اگه نگم این مطلب بی فایده میشه و باید کل پست رو حذف کنم. آقا هیچی! داشت آروم و پشت سرهم میگفت خدا ازت نگذره خدا!! خب این یعنی چی؟! تا چند دقیقه مغزم درگیر این حرفش شده بود که آخه این حرف یعنی چی.

بهتر بود میرفتم بهش میگفتم:

تو به تقصیر خود افتادی ازین در محروم

از که می نالی و فریاد چرا میداری! 

یا اینو میگفتم:

هر که در این بزم مقرب تر است

جام بلا بیشترش میدهند!

و یا اینکه:

گربه ی مسکین اگر پر داشتی

تخم گنجشک از جهان برداشتی!

و یا:

لطف حق با تو مداراها کند

چونکه از حد بگذرد رسوا کند!


 نمیدونستم ماجرا چیه فقط متعجبانه بدون اینکه واکنش نشون بدم رد شدم و رفتم...


پ.ن:

یه ماجرای دیگه هم هست مربوط به مشکلات کارمندان یه شرکت با منشی شرکتِ، این منشی در قسمت بالاتنه لباس زیر نمیپوشه و اندامِ شوهریابش! چه در حالت ایستاده و چه در حالت نشسته بطور مداوم به شش جهت مخالف در حال حرکتِ. بدین سبب کارمندان شرکت نفری چندهزارتومان پول گذاشتند رو هم شد سی چهل هزارتومان و با یه پاکت نامه حاوی پول ها که روش نوشته شده سوتی... بخر ببند، گذاشتند تو کشوی منشی شرکت و منشی بجای اینکه بره این زیرپوش رو بخره رفته یه تی شرت بدجور یقه باز خریده پوشیده اومده شرکت و وضعیت بدتر شده، مصرف چای نبات آب قند اینا بین مذکرهای شرکت رفته بالا، حتی صدای آبدارچی هم درومده میگه باید حقوق منو بیشتر کنید خسته شدم از بس لیوان قندی نباتی شستم سخت تمیز میشه لیوانای قندی شده چسبناک... نمیدونم آیا این ماجرا رو در پست جدید با عنوان "آیا مردم بلانسبت دیوانه شده اند؟! روانی ها" شرح بدم یا نه، بنظرم اخلاقی نیست و بیخیالش بشم بهتره.. 



نظرات 8 + ارسال نظر
R یکشنبه 13 مرداد 1398 ساعت 11:07

خاک تو سر اون منشی
چه کارمندای باحالی براش سوتین گرفتن

امیدوار بودم نیای این مطلب رو بخونی، حالا که خوندی امیدوارم برات بدآموزی نداشته باشه و ازین منشی تقلید نکنی و با سی چهل هزارتومن توی پاکت نری پیتزا بخری بخوری!

R یکشنبه 13 مرداد 1398 ساعت 12:08

گوه نگو من بدون سوتین تا دسشویی هم نمیرم ...

گُوِه، گووه یا قاچ، یکی از ماشین‌ های ساده و ابزاری مکانیکی مثلثی شکل است که برای جدا نگاه‌ داشتن دو بدنه یا ایجاد شکاف بین اجسام و کنترل بهتر بکار می‌ رود. از مکانیزم این وسیله از دیرباز در ابزار سنگی مانند تیشه مشتی استفاده شده‌است.

شکل گوه سه‌گوش است و نوک تیز آن در شکاف یا فاصله بین دو جسم فرومی‌رود و نیرو را می‌توان به انتهای آن؛ مثلاً با چکش، وارد کرد. سطح شیب دار گُوِه متحرک است، که این به افزایش و تغییر جهت نیرو کمک می‌کند. مانند: تبر، تیغه، چاقو و ….

R یکشنبه 13 مرداد 1398 ساعت 21:53

:|

لینک منبع نذاشتم نارحت شدی؟ توضیح گُوِه تمامش کپی از ویکی پدیا بود حتی چند نقطه آخرش

http://fa.m.wikipedia.org/wiki/گوه

R دوشنبه 14 مرداد 1398 ساعت 00:26

نه فکر کنم چون من معنی جمله رو کامل نگفتم عصبی شدی تماما گپه


http://www.vajehyab.com/tehrani/%DA%AF%D9%88%D9%87+%D8%AE%D9%88%D8%B1%DB%8C+%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86

کَلبوک خان ممنون از اینکه لینک پروفایلت رو زیر این کامنت برام فرستادی

فاطمه سه‌شنبه 5 آذر 1398 ساعت 16:45

اون خانوم شاید نمیدونه باید تو یه شرکت چطوری لباس بپوشه. مدیر نداره اونجا؟ :دی

ابیات زیبایین
چندوقت پیش تو وبم نوشته بودم مردم چه مرگشونه همش از خدا توقع دارن. یکی همچین کامنتی گذاشته بود: فکر کن رفتی توالت و بعد از اجابت مزاج (هرچند ایشون جور دیگه ای بیان کرده بود) دیدی آب قطعه. اونوقت از اداره آب و فاضلاب شاکی نمیشی؟
با خوندن پستت یاد جوابم به اون آدم افتادم که اگه ما آدما دیدمون رو نسبت به خدا تغییر میدادیم، دیگه مدام ازش توقع نداشتیم. آدما خدا رو یه چیزی یا یه کسی مثل انسان فرض میکنن و فکر میکنن باید اونم مثل خودشون فکر و عمل کنه! واسه همین همش میگن اونور بهشته، اونور جهنمه، اینکارو کنی ازت راضیه، اونکارو کنی میسوزوندت. بعد میبینی میگن خدا از مادر هم بخشنده تره! و یه لحظه هم شک نمیکنن.. یا چرا شک؟ به خیلیا برمیخوره وقتی حرف از شک کردن میاد. یه لحظه هم فکر نمیکنن شاید این چیزایی که به خوردشون داده شده، حقیقت نباشه، منطقی نباشه، با ذاتی که برای یه موجودی به اسم خدا ساختن، در تضاد باشه. ما نمیبخشیم، فکر میکنیم خدا هم نمیبخشه. ما شکنجه میکنیم، فکر میکنیم خدا هم شکنجه میکنه. ما طعنه میزنیم، فکر میکنیم خدا هم طعنه میزنه (شنیدی بعضیا میگن خدا از یه جایی به بعد میگه "الان" اومدی واسه توبه؟) تازه انتقامم میگیریم و واسه انتقام گرفتن، از طرف خدا قانون طرح میکنیم و با ریختن خون دیگران، خودمونو عادل میدونیم! به ما یاد ندادن واسه آرامش خودمون و بقیه به خدا اعتقاد داشته باشیم چون خودشون به ندرت واسه آرامش ما کنارمون بودن. اونا همیشه گفتن انجام بده تا بهت پاداش بدیم، انجام نده تا مکافاتش نصیبت نشه. تو همچین تفکری، تجربه و آرامش و بخشش، شکل آدمیزادی داره، نه خدایی.

فقط اون خانم نیست، اپیدمی شده اینکار. حتی بعضیاشون. همین شکلی میان مسیر بام تهران و با سرعت راه میرن و پاهاشونم میکوبن زمین!

هم زیبا و هم مشهورن

واقعآ همینطوره کم ندیدیم طرف مسئولیت داشته و در یک دهه مسئولیتش حکم هایی صادر کرده که دست آخر خودش افتاده زندان با جرمی شبیه به جرم هایی که براشون حکم میداده!

درست میگی، بیشتر از اینم نمیشه به موضوع مورد بحث پرداخت چون وارد حیطه و مبحث جبرواختیار میشیم که بسیار گسترده و خارج از دانایی هردومونه.

فاطمه سه‌شنبه 5 آذر 1398 ساعت 18:26

این گل رو خودم پرورش دادم

فاطمه سه‌شنبه 5 آذر 1398 ساعت 21:01

گذاشتیش واسه من؟ دستت درد نکنه، ذوق کردم. پس دیگه ارزشش چندبرابر شد :)

الماس که نیس یه گُلِ سادس، ناقابله:لب خند:

فاطمه سه‌شنبه 5 آذر 1398 ساعت 21:26

خودت پرورشش دادی آخه. بیشتر از الماس می ارزه

مزرعه گل دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد