آبروریزی شد! صبح زود پاشدم رفتم توچال ساعت ۷:۳۰ رسیدم ایستگاه ۲، رفتم رو نیمکت روبروی خورشید نشستم آفتاب بگیرم که یکهو دختری حدودآ بیست و پنج ساله با فقط یه مدل تاپ خیلی لختی و لگ از پاکوب زیر نیمکت اومد بالا، اولش فقط یک لحظه اونم از دورتر دیدمش با خودم میگفتم نگاه نمیکنم، نگاه نمیکنم، سرمو پایین گرفته بودم، نگاه نمیکنم، نگاه نمیکنم.... که یکهو به نیم متریم رسید نشد نگا نکنم زیر چشمی یطور خیلی تابلو و یا شایدم یجور خیلی مسخره نگاش کردم! فکر میکنید چی شد؟ از خنده منفجر شد و رفت پشت سرم تو جمعیت سه چهار نفری کوهنوردای ایستگاه ۲ که یکیشون ظاهرآ دوست پسرش بود بلند بلند میخندید بهشون گفت زیر چشمی نگام کرد! بر نگشتم ببینم اما احتمالآ با دست داشته منو به بقیه نشون میداده.
پ.ن:
گفتم نگا نکنما، اَه.
ای خااااک , خب نگاه کن بابا حالشو ببر
چرا به خاطر زیر چشمی نگاه کردن باید مسخره شی...؟
شاید مسخره نکرده، این احتمال هست باروبندیلشو ریخته بیرون تا بقیه نگاه کنن، بعد از دور که منو دیده نگاهش نمیکنم دپرس شده بعد تو لحظه آخر یهو دیده زیرچشمی نگاهش کردم از خوشحالی بال درآورده تو دلش گفته خدایا شکرت بعد رفته از شدت خوشحالی خنده کنان به بقیه گفته زیرچشمی نگام کرد. شب هم همش تو فکر من بوده که چقدر خوب شد پسره که رو صندلی نشسته بود نگام کردا
یه گاز میزدی
اونوقت جیغ میزد بیشتر آبروریزی میشد
کصافطططططط
ذوق مرگش کردی ...
شاد کردن بندگان خدا ثواب دنیوی و اخروی داره:خند:
من یه سوال بپرسم؟!
چه جوری صبح زود به اختیار خودتون از خواب پا میشین و بعدش هم میرین کوه؟
#استادِ به حاشیه کشیدن مطالب:دی
چرا که نه؟ سوال به این خوبی
به عشقِ اینکه بتونم روزی روزگاری استاد جود رو در کوه ببینم
#استادِ به حاشیه کشیدن حاشیه:دی
ما پیر خراباتیم،یافت مینشویم مگر در میکدهها!:دی
+من آدم «کوهپایهای» نیستم کلا یعنی پایهی کوه رفتن نمیباشم:دی
ولی جدی برام سواله که مثلا صبح بعد از کشیدن انگشت سبابه از چپ یه راست روی گوشی برای خاموش کردن آلارم،اون لامپی که روی سر آدمای کوهنورد روشن میشه توش چیه که باعث میشه دوباره نخوابن؟نون بربری؟قهوه؟هوای گرگ و میش؟راه رفتن کیلومترها سربالایی-_-؟
اول بذار این مطلب روشن بشه که منظورت از میکده ها، خوابگاه یا تخت خواب بوده آیا!:خند:
از اون سوال اولت متوجه شدم آدم تخت خوابی ویا خوابپایه ای هستی:دی
با جوزف توماس لافانو نویسنده ایرلندی داستانهای گوتیک و رمان های اسرارآمیز موافقم که گفته: هیچ کجایی چنان حس خلوتی را که در سکوت و بلندای کوهستان های بزرگ تجربه می کنیم، بدست نمی آوریم. (کوه های) اوج گرفته بالاتر از سطح آوا و مکان انسان، در میان پهنای رام نشده و سیمای عظیم الجثه طبیعت، ما را در تنهایی مان با یک حس ترس و اوج گیری به هیجان می آورند ... اوج گیریی که فراتر از حد انتظارات و یاری زندگی و بالاتر از بیم و شبهات وحشی و متزلزل است.
+
و دیگه اینکه آلودگی های جوی و صوتی و تماشای ناخواسته و مداوم ساختمان ها و آسفالت خیابانها روح و روان رو خسته میکنه و رفتن به دل طبیعت بکر به نوعی حجامتِ روح و روانِ، و جسم هم از خاک و آب و گِلِ و به خاک گِل سنگ آب و رودخانه ها میل داره..
wow!واقعا وسوسه شدم بیام کوه!:-)
اول مهر اونجام!
آرزو بر جوانان عیب نیست الان گرمه هوا؟! تو کوه صبح ها و شب های تابستون خنکِ خنکِ و معطره هوا. توارتفاعات بالاتر مانند قله توچال حتی وسط مرداد ماه هوا بقدری سرده که همه کوهنوردا داخل کیسه خواب میخوابیم. عکساش تو وبلاگ قدیمیم تو بلاگفا هست.
"کوهستان اسرار آمیز"
برای ثابت کردن هم که شده یه روز باید حتما برم!:-))
نه به خاطر گرمی نگفتم!الان خونهام:)
این باورپذیر تره اگه بشنوم بجا اینکه جود بره کوه، کوه رفته جود:خند:
چرا وبلاگت پرپر شد؟ حالا اگه به احتمال صفر درصد بری کوه و عکس از کوه بگیری از چه راهی ببینم؟
اصلا حالا که اینطور شد حتما یه عکس اختصاصی براتون میگیرم!مخصوصا اگه اون خانوم لگ پوشه هم اونجا باشه که فبها!D:
وبلاگم که سالمه:-
+آدرس وب بلاگفاتون چیه؟
باشه اگه واقعآ بری کوه و عکس بگیری ثابت کنی اسممو عوض میکنم! چرا با خانوم لگ پوش میخوای عکس بندازی؟ نمیخوام
آدرس وبلاگت چی بود؟ برا من تو بلاگفا tarzan.blogfa.com
آخی..^^ حالا انقدر سخت بود نگاه نکنی؟ منظورم این نیست که کار بدی بوده یا نبوده
بنظرم نگاه کردن فقط برای خاجه ها بی اشکالِ!
پس چرا تو پی نوشت نوشتی گفتی نگاه نکنی؟
خب نوشتم گفتم نگاه نکنما. تو پاسخ کامنت هم نوشته بودم فقط خاجه ها میتونن نگاه کنن. درست گفتم دیگه.