و گفت:
گوسفند از آدمی آگاه تر است!زیر یک بازو گرفته بوسعید
بازوی دیگر جنید و بایزید
خیمه بر سر داشته خیام از او
غاشیه بر دوش شیخ جام از او
طلعتی آیینه دریای نور
قامتی هیکل نمای کوه طور
گیسوانی هاله صبح ازل
حلقه خورشید حسن لم یزل
چشم می بیند به سیمای مسیح
گوش می پیچد در آیات فصیح
چون توانم نقش آن زیبا کشید
چشم من حیران شد و او را ندید
او همه سر است چون فاشش کنم
وصفی از خورشید و خفاشش کنم
کس نداند فاش کرد اسرار او
هر کسی از ظن خود شد یار او
وصف حال من در او بیحال به
هم زبان راز داران لال به
دست شوق از آستین های عبا
بر شد و شد جامه ها بر تن قبا
خرقه پوشان محو استغنای او
خرقه از سر برده پیش پای او
شمس کتفش بوسه داد و پیش راند
بردش آن بالا و بر مسند نشاند
دست حق گویی در آغوشش کشید
پرده ای از نور سرپوشش کشید
عشق می بارد جمال پیر را
می ستاید حسن عالمگیر را
می رسند از در صفاکیشان او
پادشاهانند درویشان او
عارفان چون رشته های لعل و دُر
شمس را صحن و سرای دیده پر
گوش تا گوش فضای خانگاه
پر شد از پروانگان مهر و ماه
شمس حق خود خرقه بازی می کند
شاه را مهمان نوازی می کند
صائبا بانگ خوش آمد می زند
یاری شیخ شبستر می کند
مثنوی خوانان حکایت می کنند
وز جداییها شکایت می کنند
شمع و مشعل نور باران می کنند
حوریان گویی گل افشان می کنند
بر در و دیوار می رقصد شعاع
صوفیان در شور رقصند و سماع
خواند خاقانی قصیدت ناتمام
ساز آهنگ غزل دارد همام
شرح شورانگیز عشق شهریار
در غزل می پیچد و سیم سه تار
عارفان بینی و انفاس و عقول
سر فرو بر سینه لطف و قبول
پیش در شیخ بهایی یک طرف
دست بر سینه سنایی یک طرف
ابن سینا می برد قلیان شاه
فخر رازی انفیه گردان شاه
آبداری عهده فیض دکن
دهلوی استاده پای کفشکن
شاعر طوس آب بسته کشته را
هم غزالی پنبه کرده رشته را
رودکی گهگاه رودی می زند
خوش سمرقندی سرودی می زند
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
سعدی آن گوشه قیامت می کند
وصف آن رخسار و قامت می کند
خواجه با ساز خوش و آواز خوش
خوش فکنده شوری از شهناز خوش
شیخ عطار آن میان با مشک و عود
چشم بد را می کند اسفند دود
مجلس آرایی نظامی را رسد
آن سخن پرداز نامی را رسد
نظم مجلس با نظامی داده اند
جام پیمودن به جامی داده اند
می کشد خیام خم می به دوش
بر شود فریاد فردوسی که نوش
مستی ما از شراب معنوی است
نقل ما نای و نوای مثنوی است
هدیه ما اشک ما و عشق ما
عشوه ابروی او سرمشق ما
چشم ازاین رویای خوش وامی کنیم
عشق را با عقل سودا می کنیم
شاهنامه طبل ما و کوس ماست
مثنوی چنگ و نی و ناقوس ماست
در نی خلقت خدا تا دردمید
نیز نی نالان تر از ملا که دید
یا رب این نی زن چه دلکش می زند
نی زدن گفتند آتش می زند
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد ، نیست باد
این قلندر وه چه غوغا می کند
گنبد گردون پر آوا می کند
چون کتاب خلقت است این مثنوی
کهنگی در دم در او یابد نوی
جزو و کل از نو به هم انداخته
محشری چون آفرینش ساخته
هر ورق صد صحنه سازی می کند
هر سخن صد نقش بازی می کند
هر سخن چندین خبر از مبتداست
باز خود مبدای چندین منتهاست
چون سخن هم مبتدا شد هم خبر
یک جهان مفهوم می گیرد به بر
هم به ان قرآن که اوراپاره سی است
مثنوی قرآن ِ شعر پارسی است
شاهد اندیشه ها شیدای او
مغزها مستغرق دریای او
مولوی خاطر به عشق شمس باخت
وین همه دیوان به نام شمس ساخت
نی همین بر طبع ملا آفرین
آفرین بر شمس ملا آفرین
جاودان باش ای روان مولوی
گرچه برپا گشته در هر مرز و بوم
هر کجا شمس است آنجا می رود
حال نداشتم تا آخرش بخونم.
یک سومش رو بخونی ناخودآگاه تا آخرش میری. شاهکاره..
مستی ما از شراب معنوی است....
چند دور خوندم و





خیلی ممنونتون
بسی خوشمان آمد
لیکن آن بیتی که فرمودند:شمس کتفش بوسه داد ،یادِ عمه ی مامانم افتادم.البته ایشان با آمدن و
رفتن شان چون می نمایند
عنوان پست:واقعا؟چطور میفهمه؟که اگه برنگرده،یا فروخته میشه،یا سربُبریده
دیگه اینکه:حرف از گوسفند شد.یادمان آمد،میان شنیدن خاطرات سربازی بستگان.شنفتیم که:بعد دوئیدن دور میله پرچم و
مراسم صبحگاه لعنتی _پشت بلند گو میگفت:بُز گر _گله ی گر می کنه!!:خنده؛
ببخشید که خیلی حرف زدیم
خواهش میکنم. اولین بار که این سناریوی جالب استاد شهریار رو دیدم دو روز پشت سر هم میخوندمش و حسابی حیرت کرده بودم. درود بر عمه ی مادرت خیلی باید دوستون داشته باشه



عنوان پست: از کجا معلوم علت خلقتش رو نمیدونه و براش تفاوتی هم نداره؟!
در مورد خاطرات سربازی بستگان مترجم دم دست ندارم!
خداببخشه
درود بر شما---منهم نتوانستم تا آخر بخوانم---ضمنا موضوع تقدیر از عطار بود یا تقدیر از مولوی؟ موفق باشید
سلام، اگه ادامه میدادی به اواسط شعر میرسیدی امکانش کم بود تا آخر نخونی. موضوع بود.
شمام موفق باشید
مرسی از لطف تون

درود و نور بر شما






لذا این مثال رو میگفت،که اون یاغی ها حواسشون باشه،که یعنی حواسمون بهتون هست و



بله ،عمه شهربانو به اندازه ی اَجی= مادربزرگ بهم احترام می زاره.والبته من هم دوستش دارم وهمیشه بهش احترام گذاشتم.الهی شکر
عنوان پست:یارب این نی زن چه دلکش می زند...
درمورد ترجمه باید عرض کنم که،
منظور گروهبان این بود که،سربازی که یاغی و
بی نظمه،یه گروهان رو یاغی میکنه و
به گند می کشه
یک راست بازداشتگاه و ...
ان شاءالله که خداببخشه و
بیامرزه
بهترین ها بر شما








چه عمه ی فرشته ای خدا حفظش کنه
فوق العادس این مصرع
تو ارتش، یاغی ها رو پی در پی میفرستن مستراح بشورن تا آدم بشن که اگه آدم نشن رو بقیه تاثیر منفی میذارن. مستراح از بازداشتگاه موثرتره
انشاءالله
خیلى ممنون از لطف تون.خدا شما رو به اتقاق عزیزان تون سلامت و







شاد نگه داره...
داداش منم ارتش خدمت کرد.همین لویزان خودتون.آموزشی رو (جاده ساوه بود)دوست نداشت.
وجدانن جفت شون بعد خدمت کلی تغییر کردن.والبته کوچیکه رو مطمئنم ،خیلی موثر تر بود
شمام همینطور همگی شاد سلامت پرانرژی و روزیی پر از معنویات و مادیات نصیب و قسمتتون بشه انشاءالله

سربازی واقعآ برای آقایون نیازه و بیشتر برای آینده خودشون مفیده تا کشورشون، برای مثال بچه همسایه بچه ننه مون با مدرک تحصیلی بالا تقسیم شد افتاد ارتش اونجا ادا اطوار و لوس بازی درآورده بوده بدبخت رو گذاشته بودن توالت پادگان، تو توالت پادگان بوده دوسال خدمتش. بعد سربازی هرموقع ناراحت میشد میرفت دسشویی سیگار میکشید!