دست نوشته ها
دست نوشته ها

دست نوشته ها

مردم خیلی عجیب و غریب شدن

نمیدونم بخاطر فشار تورم، گرانی و ویروس جدید بیشتر مردم اینطوری عجیب و غریب شده اند یا دلیل دیگه ای داره. برام هیچ جوره قابل درک نیست اینکه تو طبیعت، تو کوه جایی که کوهنوردان دیگر کنارم هستند، هروقت تخم مرغ آبپز میخورم به من با تعجب زل میزنند و حتی دیدم در حد یک درصدشون هم با کمی ترس زل میزنند و نگاه میکنند. بی فرهنگی هم میشه اسمش رو گذاشت زیرا موقع غذا خوردن نباید به دیگران زل زد. تو توچال یه روانشناس کارکشته کاردرست کوهنورد هم داره گاهی میاد کوه نوردی، تصمیم دارم این آدم های عجیب و غریب رو با این روانشناس کوهنورد آشنا کنم شاید بتونه کمکشون کنه و از این وضعیت بی فرهنگی محض نجاتشون بده.

پ.ن:
نمیدونم این نکته رو لازمه بگم یا نه، تخم مرغ آبپز رو پوست نمیکنم با پوست سفت روش گاز میزنم میخورم.


اتفاق تلخی که تو زلزله تهران برام افتاد

اگه من جانورم پس چرا تو زلزله های قبلی از زلزله باخبر نشدم؟ اینو جواب بدید؟ چرا فقط این یکی زلزله اینطوری شد؟!

ماجرا اینه قبل از زلزله هفته پیش تهران، بدو بدو کوله پشتیمو بستم چادر کوهنوردی رو بستم رو کوله پشتی، یه هفته رفتم تو کوهستان سرد موندم. همون روز اولی که رفتم شبش زلزله اومد حالا بهم میگن از  کجا میدونستی زلزله میاد و قبلش رفتی جایی که زلزله نیومد؟ جانوری چیزی هستی که متوجه شدی؟!

پ.ن:

حیوان خیلی بد بود بجاش نوشتم جانور. عوضیای علاف کثافت حرف در بیار. (بلانسبت شما)



غروب شگفت انگیز


غروب خوش رنگ دیروز، روی یکی از تیغه های خلوت کوهستان شمال تهران...



زیبایی های دیروز تهران (عکس)



تهران از صبح تا شب بارانی، برفی، پر از مه و فوق العاده زیبا بود. کوله پشتی رو برداشتم رفتم حیاط، از گودال آب مورد علاقم کنار موزائیک های باغچه عکس گرفتم حرکت کردم به سمت توچال، از پارکینگ توچال به بالا برفی و پر از مه غلیظ بود، مهی که تا شب برقرار بود و جلوه خاصی به کوه و برف و نورها و سایه ها داده بود..


سوال عجیب یک کوهنورد

ایستگاه ۲ توچال دیدمش، بهم نگاه کرد لبخند زد و یک لیوان نسکافه از فلاسک همراهش برام ریخت.. نیم ساعت پس از آشنا شدنمون پرسید: "دوست داری با یه دختر زیبا تو یه جزیره دورافتاده تنها باشی؟!" گفتم "نه"و رفتم تو فکر اینکه با ۳۶۵ تا دختر تو یه جزیره تنها باشیم و هر روز با یکیشون باشم چقدر خوب میشه و بعد از کمی بیشتر فکر کردن به این نتیجه رسیدم به تعداد روزهای ماه یعنی ۳۰ دختر تو اون جزیره باشه بهتره، زیرا ممکنِ این وسط عاشق یکیشون بشم و ۳۶۵ روز زیاده صبر کنم تا نوبت با عشقم بودن برسه، اما اگه ۳۰تا دختر باشن ۳۰ روز زود میگذره و میتونم زودتر ببینمش... داشتم این محاسبات رو تو ذهنم انجام میدادم که شنیدم داره میگه "آفرین بر تو، حاضر نیستی یه دختر رو بخاطر  تفریح خودت تو یه جزیره دورافتاده آواره کنی"!!!


پ.ن:

در کل بازم کارم درسته! میتونستم ۳۶۵تا دختر رو آواره جزیره کنم اما اینکارو نکردم به ۳۰ دختر تو جزیره قانع شدم!