دست نوشته ها
دست نوشته ها

دست نوشته ها

کتابخانه های مختلط بهتره یا تفکیک جنسیتی شده؟

به نظر می رسد کتابخونه های تفکیک جنسیتی شده بهتر باشند. تمرکز بیشتره و مهم تر سکوت بیشتری در کتابخانه های غیرمختلط حکمفرماست. همین که از گوشه کنارش صدای خانم هایی شنیده نمیشه که به آقایون مزاحم صندلی کناری بگویند "خفه شو کتابتو بخون!" خودش یه برگ برنده ی بزرگ برای کتاب خانه های تفکیک جنسیتی شده است..


آیا افکار از جنس انرژی اند؟

مردی شبی را در خانه ای روستایی می گذراند، پنجره های اتاق باز نمی شد. نیمه شب احساس خفگی کرد و در تاریکی به سوی پنجره رفت اما نمی توانست آن را باز کند. با مشت به شیشه پنجره کوبید، هجوم هوای تازه را احساس کرد و سراسر شب را راحت خوابید . صبح روز بعد فهمید که شیشه کمد کتابخانه را شکسته است و همه شب، پنجره بسته بوده است...! "او تنها با فکر اکسیژن، اکسیژن لازم را به خود رسانده بود...!!!" افکار از جنس انرژی اند و انرژی، کار انجام می دهد...

آیا دختر ها ویروس هستند؟

 برای مطالعه کتابخونه بهتره ولی چون کوه زیاد میرم و بالطبع عاشق طبیعت هستم پارک های بزرگ و پر درخت رو برای مطالعه انتخاب میکنم، پنجشنبه ای که گذشت کتابمُ برداشتم رفتم یه پارکِ بزرگ یه میز با دو صندلی  انتخاب کردم نشستم شروع کردم به خوندن، بیست دقیقه نشده بود یه دختر خانومی اومد صاف نشست روبروی من 3 متر اونورتر طوری که پشتش به من بود چون بم نزدیک بود حرکاتش حواسمو پرت میکرد کلشو میبرد بالا بهم نگاه میکرد با هر نگاهی که میکرد 20 صفحه از کتابی که خونده بودم از ذهنم پاک میشد! چشماشم آبی بود و خیلی خوشگل هم این یه ویروس. ویروس های بعدی مربوط به شنبه همین هفته میشه یه میز با 3تا صندلی راحت انتخاب کردم، وسایلمو گذاشتم رو یه صندلی خودم نشستم رو یه صندلی دیگه، چند ثانیه بعدش سه تا دختر دانشجوی ملعون اومدن نشستن میز کناریم اولین کاری که کردن آهنگ گذاشتن بود صدای موزیک نتونست حواسمو پرت کنه یه آهنگ غمگینُ عاشقانه عارفانه بود وسطای موزیک یهو بوی دود سیگار اومد نگاه کردم دیدم نفری یه نخ سیگار دستشونه، احتمالآ به یادِ بدهکاریاشون یا دوست پسرای سابقشون افتاده بودن! با خودم گفتم چند دقیقه بیشتر نیست سیگارشون تموم میشه، خوندن کتاب رو ادامه دادم سیگار کشیدناشون که تموم شد یهو یه صدای گوش خراش اومد یکیشون یه بطری آب معدنی که فقط یخ داخلش بود رو برداشته بود محکم میکوبید به گوشه میز یخِ داخلش بشکنه زودتر آب بشه انقدر از این کارشون شاکی شدم که نیم خیز شدم کتابم رو بر دارم برم محکم بخوابونم تو سرش کتابم رو برداشتم دیدم زیادی سنگینه پشیمون شدم اگه میزدم گردنش میشکست سرتونو درد نیارم پا شدم باروبندیلمو جمع کردم رفتم..


پ.ن:

بلانسبت!