دست نوشته ها
دست نوشته ها

دست نوشته ها

بالاخره ازدواج!

 از آنجا که ازدواج اگر عاقلانه انجام بگیره امری بسیار خیر و نیکوست و برکت میده به زندگی و نیمی از ایمان رو کامل میکنه و سبب شادی دلهای بسیاری میشه و زندگی رو هدفمند تر و پربارتر میکنه پاشدم رفتم برای مرغ عشقم که اگه یادتون باشه ۱۰ ماه قبل از بالکن اومده بود داخل، زن گرفتم. خودش آبیه و خانمش سبزو زرد، وقتی آوردمش، تو یه اتاق دیگه آزادش کردم خودش پاشد رفت پیش مرغ عشق آبیه. از اینجا ببعدش خیلی جالب بود مرغ عشقی که بزور تو ظرف آب حمومش میرفت تا دید یه مرغ عشق ماده اومده بمدت ۱۰ دقیقه رفت تو آب خودشو شست و تیپ زد حسابی، طوری که پر های سفید دورگردنش سفید تر شده پف کرده. خوشبختانه مرغ عشق جدیده هم پسندیدش و سریع با همدیگه جفت شدن.. ازدواجشون ازدواج ساده ای بود، مهریه ۱۲ کیلو ارزن و هفت تخم و تخم کتان و جهیزیه هم یدونه از این چوبای گرد بلند که میشینن رووش.. ازدواج ساده به این میگن یاد بگیرید نصف شماس!


پ.ن:

اگه عنوان این پست باعث شد فکر کنید خودم ازدواج کردم و بعد دو دستی زدید تو سرتون و گفتید ای بابا این شوهر بالقوه هم که پرید، عذرخواهی نمیکنم حقتونه!


میهمانِ زیبا به رنگِ آسمان


پرنده ای که در عکس بالا میبینید مرغ عشقِ، دو روز قبل از بالکن اومد تو، پرواز نمیکرد همینطور راه میرفت از اتاق خواب رد شد اومد تا حال، بعد پرواز کرد رفت سمت میز تلویزیونی که تو عکس بالا میبینید. ارزنُ تخم کتون نداشتم براش گندم خورد شده ریختم میدونستم نمیخوره نشست تو ظرف زیرو روش میکرد منم دیدم سرش گرمه رفتم براش ارزن گرفتم اومدم دیدم رفته زیر میز عسلی کنار دیوار همونجا موند جای دنجی رو انتخاب کرده بین پایه های این میز کوچک چوب گرد باریک داره میشینه روش و جای دیگه ای نمیره تو همون مکعب مستطیل زیر میز ۲ روزه داره زندگی میکنه، فکر کرده قفسِ. آدم میبینش یادِ آهنگ سیاوش قمیشی می افته، اون آهنگ که میخونه پرنده های قفسی، عادت دارن به بیکسی. عمرشونُ بی هم نفس، کز میکنن کنج قفس.. 


پ.ن:

دلتون بسوزه!