شوپنهاور در این سخن حکیمانه به نکته مهمی اشاره کرده:
"ما ندرتآ درباره آنچه که داریم فکر می کنیم، درحالیکه پیوسته در اندیشه چیزهائی هستیم که نداریم!"
اگر با دقت و نکته سنجی به این سخن حکیمانه نگاه کنیم چیزهای زیادی ازش یاد میگیریم و حتی احتمال داره با فهم کامل همین یک جمله طلایی، یک زندگیِ آرام و زیبا متولد بشه..
پ.ن:
بعضی ها دنبال چیزهایی هستند که ما داریم! ما دنبال چیزهایی هستیم که آنها دارند. آنها دنبال چیزهایی هستند که اون بعضی ها دارند! نگاهمون رو عوض کنیم، اجازه ندیم این سیاهچاله ما رو ببلعه..
هر سینه ای که پاک شد از خار آرزو
میدان تیغ بازی برق نگاه اوست!
صائب تبریزی
و گفت:
گوسفند از آدمی آگاه تر است!زیر یک بازو گرفته بوسعید
بازوی دیگر جنید و بایزید
خیمه بر سر داشته خیام از او
غاشیه بر دوش شیخ جام از او
طلعتی آیینه دریای نور
قامتی هیکل نمای کوه طور
گیسوانی هاله صبح ازل
حلقه خورشید حسن لم یزل
چشم می بیند به سیمای مسیح
گوش می پیچد در آیات فصیح
چون توانم نقش آن زیبا کشید
چشم من حیران شد و او را ندید
او همه سر است چون فاشش کنم
وصفی از خورشید و خفاشش کنم
کس نداند فاش کرد اسرار او
هر کسی از ظن خود شد یار او
وصف حال من در او بیحال به
هم زبان راز داران لال به
دست شوق از آستین های عبا
بر شد و شد جامه ها بر تن قبا
خرقه پوشان محو استغنای او
خرقه از سر برده پیش پای او
شمس کتفش بوسه داد و پیش راند
بردش آن بالا و بر مسند نشاند
دست حق گویی در آغوشش کشید
پرده ای از نور سرپوشش کشید
عشق می بارد جمال پیر را
می ستاید حسن عالمگیر را
می رسند از در صفاکیشان او
پادشاهانند درویشان او
عارفان چون رشته های لعل و دُر
شمس را صحن و سرای دیده پر
گوش تا گوش فضای خانگاه
پر شد از پروانگان مهر و ماه
شمس حق خود خرقه بازی می کند
شاه را مهمان نوازی می کند
صائبا بانگ خوش آمد می زند
یاری شیخ شبستر می کند
مثنوی خوانان حکایت می کنند
وز جداییها شکایت می کنند
شمع و مشعل نور باران می کنند
حوریان گویی گل افشان می کنند
بر در و دیوار می رقصد شعاع
صوفیان در شور رقصند و سماع
خواند خاقانی قصیدت ناتمام
ساز آهنگ غزل دارد همام
شرح شورانگیز عشق شهریار
در غزل می پیچد و سیم سه تار
عارفان بینی و انفاس و عقول
سر فرو بر سینه لطف و قبول
پیش در شیخ بهایی یک طرف
دست بر سینه سنایی یک طرف
ابن سینا می برد قلیان شاه
فخر رازی انفیه گردان شاه
آبداری عهده فیض دکن
دهلوی استاده پای کفشکن
شاعر طوس آب بسته کشته را
هم غزالی پنبه کرده رشته را
رودکی گهگاه رودی می زند
خوش سمرقندی سرودی می زند
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
سعدی آن گوشه قیامت می کند
وصف آن رخسار و قامت می کند
خواجه با ساز خوش و آواز خوش
خوش فکنده شوری از شهناز خوش
شیخ عطار آن میان با مشک و عود
چشم بد را می کند اسفند دود
مجلس آرایی نظامی را رسد
آن سخن پرداز نامی را رسد
نظم مجلس با نظامی داده اند
جام پیمودن به جامی داده اند
می کشد خیام خم می به دوش
بر شود فریاد فردوسی که نوش
مستی ما از شراب معنوی است
نقل ما نای و نوای مثنوی است
هدیه ما اشک ما و عشق ما
عشوه ابروی او سرمشق ما
چشم ازاین رویای خوش وامی کنیم
عشق را با عقل سودا می کنیم
شاهنامه طبل ما و کوس ماست
مثنوی چنگ و نی و ناقوس ماست
در نی خلقت خدا تا دردمید
نیز نی نالان تر از ملا که دید
یا رب این نی زن چه دلکش می زند
نی زدن گفتند آتش می زند
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد ، نیست باد
این قلندر وه چه غوغا می کند
گنبد گردون پر آوا می کند
چون کتاب خلقت است این مثنوی
کهنگی در دم در او یابد نوی
جزو و کل از نو به هم انداخته
محشری چون آفرینش ساخته
هر ورق صد صحنه سازی می کند
هر سخن صد نقش بازی می کند
هر سخن چندین خبر از مبتداست
باز خود مبدای چندین منتهاست
چون سخن هم مبتدا شد هم خبر
یک جهان مفهوم می گیرد به بر
هم به ان قرآن که اوراپاره سی است
مثنوی قرآن ِ شعر پارسی است
شاهد اندیشه ها شیدای او
مغزها مستغرق دریای او
مولوی خاطر به عشق شمس باخت
وین همه دیوان به نام شمس ساخت
نی همین بر طبع ملا آفرین
آفرین بر شمس ملا آفرین
جاودان باش ای روان مولوی
گرچه برپا گشته در هر مرز و بوم
هر کجا شمس است آنجا می رود
تا به یک بیمار یا یک سال خورده یا یک جَسَد بر می خورند در دَم میگویند: «زندگی باطل است!» اما اینان تنها خود باطل اند؛ خود و چشمانِ شان که جز یک نما از هستی را نمیبیند. فرو رفته در عمق افسردگی و آرزومندِ یک حادثهی کوچک که مرگ آوَرَد. این گونه چشم به راه اند و دندان برهم می سایند.
نام کتاب: چنین گفت زرتشت
نویسنده: فردریش نیچه
مترجم: داریوش آشوری
انتشارات: آگه. چاپ بیستم
شماره صفحه: پنجاه و هفتم
پ.ن:
این جمله حکیمانه مشهور رو یادتونه؟ "زندگی از بدو تولد مانند لیسیدن عسل از روی یک بته خار است!"
بر همین اساس زندگی همه آدمها دارای پستی و بلندی است با این تفاوت که یک سری مدام به خار، خراش، بریدن زبان و طعم شور خون فکر میکنند و ناله سر میدهند و آن تعداد دیگر انسان خوشبخت، مسحور عطروبو و شیرینیِ شهد آن عسل هستند..
دلیل بسیار خوبی وجود دارد که چرا هیچ کس تاریخ نمی خواند. علت اش این است که تاریخ بیش از اندازه درس برای آموختن دارد! نوآم چامسکی