دست نوشته ها
دست نوشته ها

دست نوشته ها

دورنمای خاطره انگیز


کوچیک که بودم با پسر داییم و دوستاش که همگی هم سن و سال بودیم جمعه ها صبح زود میرفتیم توچال از مسیر اصلی صعود میکردیم، همیشه غربی ترین نقطه مسیر سمتی که دره ها و کوه بکر روبرویی در غرب توچال رو میشه دید می ایستادم و خیره به اون سمت دره نگاه میکردم به چشمه ها و آبشار ها و درختها و نیزارها و سرسبزی هاش و با خودم میگفتم عجب جای بکریه ایکاش میشد رفت وجب به وجبشو دید.. چهارشنبه صبح بعد از صبحانه از چادر زدم بیرون رفتم کوه شرقیِ روبروم اون سمت دره کمی پایینتر از مسیر اصلی همون جا که قدیما می ایستادم و خیره میشدم به اون سمت دره و نگاه میکردم به چشمه ها و آبشار ها... و از چادر کوه نوردیم که تو همون منطقه بکر برپاش کردم عکس گرفتم، اون نقطه ی آبی رنگِ کوچک وسط عکس دوم چادر کوهنوردیمه تمام این خاطرات قدیمی بعد از گرفتن این عکس یادم اومد و جالب اینجاست که نه تنها این کوه خلوت بلکه دره خلوت کوه پشتیش و کوه پشت این دره خلوت و دره بعدترش که میشه درکه هم، از همین جا که چادر زدم بارها رفتم...



برف کوچولوی تنها




مسیرهایی که خلوتِ و هیچکس جز خودت داخلش نیست طبیعت رو همانطور که باید دید میشه دید، بکرِ بکر. جمعه ای که گذشت از قنات پایین توچال و لابلای درخت هاش رفتم تو مسیری که برعکس مسیرهای دیگه خلوتِ، اونقدر خلوت که فقط خداست و خودت و بعد طبیعت بکر.. تکه برف تصاویر بالا باحال ترین برفیِ که تاحالا دیدم، رازِ بودن، شاد بودن و سر زنده بودنش اینه که یه گوشه پشت یک سنگ، دور از مردم و دور از نور مستقیم خورشید پنهان شده بود، خیلی بامزه بود خواستم بردارمش درسته بذارم تو دهنم دلم نیومد..